به کلمات و جملاتی که یادآور خاطرات تلخ یا شیرین گذشته که عامل ایجاد یک حس خاص در انسان (حسهایی مانند عشق، نفرت، محبت، حسرت، زندگی و...) هستند نوستالژی میگویند مثل حسی که از شنیدن داستانها و ترانههای کودکی به ما دست میدهد: حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو............کدوی قلقله زن ندیدی یه پیرزن......خیلی لذتبخش است نه؟در آغاز قرن گذشته نوستالژی به معنی بیوطنی جغرافیایی انسان مطرح میشد؛ مثلا ژان ژاک روسو، در مورد نوستالژی سربازان سوییسی پس از شنیدن یک ملودی خاطرهانگیز نوشته شده بود. مارسل پروست در رمان «در جستوجوی زمان از دست رفته» نوشت که چگونه قهرمان داستانش پس از نوشیدن یک چای و نوشیدنی خاص به یاد گذشته و دوران کودکیاش همراه با عمهاش میافتد، گذشته شیرینی که در آن یک کودک خوشبخت بود و نه یک مرد بالغ بیزار از دنیا. درعینحال میتوان شاهد نوستالژی برانگیختهشده از منظرهها، طعمها و بوهای یادآورکننده گذشته بود که به کرات در رمانها و اتوبیوگرافیها نویسندگان داخلی و خارجی دیده میشود و من دیشب دچار نوستالژی در وایبر شدم. قصه دانههای رایگان برنج در دو نوشته پیشینم کار دستم داد...
ماه رمضان بود. در وایبر دوستانی پیدا کرده بودم فعال در امر خیر و یکی که دوست نازنینی بود. اواخر ماه رمضان بود و ما همه ناراحت بودیم که چرا نازنینمان ناراحت است. در ولایتشان گفته بودند هرکس برای خیریهشان صندوق بگذارد که مردم فطریهشان را به آنها بدهند، حسابش با کرام الکاتبین است! فقط یک تشکل شناسنامهدار معروف مجاز است و در غیر این صورت فلان و بهمان میشود و برخورد قهری! و آنها دلشان خوش بود که لباس بچههای معلول ذهنی برای زمستان جور میشود و خوشحال بودند که آبسرد کن خواهند خرید و خوشحال بودند که بچهها چراغهای چشمکزن جشن شب عید را خواهند دید و... اما روزگار اینبار با آنها سر جنگ داشت.... اما به لطف دوستان در وایبر کمکهایی جمع شد. آنها هم صندوقهایشان را در خفا و یا علنی برپا کردند و بچههایمان امسال سرما نمیخورند و بچههایمان امسال خوشحالند و... خاطرهای بود نوستالژیک از رمضانی که گذشت. اما مطلبم که در مورد سایت فری رایس و کمک به گرسنگان و ساخت مشارکت اجتماعی در «شهروند» چاپ شد، پیامی از نازنین دوباره مرا برد به سوی بچههای معلولمان. دخترهایمان و تشکلی که همچنان نستوه و استوار پیش میتازد و حالا برای پسرها و سالمندان هم دارد کارهایی میکند. نازنینم گفته بود چراغی که به خانه رواست...
و من الان با چشمانی گر گرفته پیام وایبری او را میخواهم دوباره بازخوانی کنم. درخواست مشارکت برای نگهداری یکصد دخترمان. یکصد دختر معلول ذهنی، یکصد دختر رها شده و....
قسمتی از پیام وایبری نازنین: «....آسایشگاه خیریه معلولین و سالمندان رمضان کاشمر که در سال 1379 در ساختمانی مسکونی – استیجاری فعالیت خود را با نگهداری شبانهروزی از معلولین ذهنی دختر بیسرپرست و رها شده آغاز کرد، با تلاش خدمتگزاران موسسه و همت خیرین، اقدام به احداث ساختمانی جهت این عزیزان کردیم که ثمره این تلاش در سال 1390 به بار نشست و ساختمانی مطابق با استانداردهای لازم جهت نگهداری مددجویان آماده بهرهبرداری شد که درحال حاضر حدود 100 مددجو را تحت حمایت شبانهروزی خود دارد. اما نیازهای بچهها چیست؟1- موادغذایی 2- پوشاک و کفش 3- پتو و ملحفه و متکا 4- موادشوینده و بهداشتی 5- فرش 6- میز و صندلی 7-لوازم اداری و لوازمالتحریر 8- تخت و تشک و....»
و من شرمم میآید که از گرسنگان و نیازمندان جهان نوشتم و از ایران خودمان ننوشتم. اینها با دست خالی حالا دارند برای سالمندان هم آسایشگاه میسازند و برای پسرها... اینها دارند مشارکت را میسازند و ما شاید یک زمانی در نوشتههایمان و در آمارهایمان پُزشان را بدهیم.
نشانی آنها سر راست است: خراسان رضوی – کاشمر - بلوار سیدمرتضی
و تلفنهایشان: تلفن: 55233888-051 همراه: 09153316732
و شماره حسابها: سیبای ملی: 0105701030009 سپهر صادرات: 0101156902003 جام ملت: 1596856957 و شماره کارت مجازی مربوط به حساب سیبا: 6037991199525654
و یک وبلاگ ساده هم دارند: http: //www.ramezan123.blogfa.com
نمی دانم آیا از اینها هم و از فعالیتشان به اندازه سایت فری رایس استقبال میکنید. نمیدانم که یک روزنامه و یک رسانه خدمات داوطلبانه توانسته است پیام داوطلبجویانه و مشارکتطلبانه یک تشکل را برساند یا نه؟ خودم اما هنوز خرابم.....