دبیر ادبیات یا پیشگو؟ | شهاب نبوی| آقای ناصری، دبیر ادبیات ما بود. اما برخلاف عرف معمول، خودش چندان با ادب نبود. او کلمات زیادی را به ما آموزش داد. مثلا من خیلی از فحشهای کشدار و معانی بلندش را نزد ایشان تلمذ کردم. از همه اینها گذشته ایشان برای خودش نوستراداموسی بود و از همان زمان شغل آینده خیلی از بچهها را حدس میزد و این روزها که نگاه میکنم، میبینم که کاملا هم درست حدس زده. مثلا به بهروز که پدرش دلال چهارراه استانبول بود، میگفت: «تو در آیندهای نه چندان دور، شب میخوابی و صبح بیدار میشی و من و این مرتیکه سبیل فابریک (منو میگفت، چون من تا 24 سالگی سبیلام فابریک بود و بابام اجازه نمیداد بزنمشون) و کل جد و آبادمون رو میخری.» به مرتضی که پدرش نزولخوار محله بود میگفت: « توام یه روز از خواب بیدار میشی و برای خودت یه بانکی، موسسه مالی اعتباری، چیزی راه میاندازی و پول امثال من و این بدبخت خاک بر سر سبیل فابریک رو میخوری.» به امید، بغل دستی من هم که همیشه در حال چرت زدن بود میگفت: «تو مأمور مبارزه با مفاسد اقتصادی میشی و اینقدر چرت میزنی که پول امثال من و این بدبخت، بیشعور سبیل فابریک رو میخورند و یه کوکاکولا هم روش.» به من هم میگفت: «هوی سبیل فابریک، توام چون خوب کلمات را تفت میدی و انشا مینویسی، یهجورایی همکار خودم میشی، اما بدبختتر از من. چون من لااقل اینجا به شما فحش میدم و خودم رو خالی میکنم اما تو، ممیز و سردبیر و مدیر مسئول بالای سرت هستند و فقط میتوانی توی دلت بقیه رو نوازش کنی»