شماره ۱۴۵۶ | ۱۳۹۷ دوشنبه ۱ مرداد
صفحه را ببند
ملانیای بادی ویژه آقایان!

سوشیانس شجاعی فرد طنزنویس

دوشنبه نهم جولای‌المجلل: یک برنامه ناهار برایم گذاشته بودند، ناهار خوبی نبود، تند بود و ناهار نباید تند باشه، خواستم همین رو توییت کنم، ولی دستم کثیف بود. یک آقایی هم سر میز نشسته بود که نفهمیدم چه کسی بود، خواستم سر صحبت را درباره زنش با او شروع کنم، ولی او مثل مردهای ایرانی هی حرف را به سیاست و اقتصاد می‌کشاند! خاطره‌ای از جورج واشنگتن برایش گفتم و با زرنگی خاص خودم از دادن صورت‌حساب در رفتم و انداختم گردن اون مرده!
سه‌شنبه دهم جولای‌المجلل: به طرف مقر ناتو باید برویم. با این زنه دوباره همسفر شدم، زنم رو میگم. بدی رئیس‌جمهوری اینه که نمی‌تونم با یه تیپا بندازمش بیرون و باید حفظ ظاهر کنیم. باید بگم مهماندارهای هواپیما رو هم عوض کنند، چند تا از خرگوش‌های بیوه‌ هیو هفنر رو باید بیارم جای اینا. مسافرت طولانی بود، اوه شت، مگه ناتو داخل آمریکا نیست؟ فورا دستیارم را صدا زدم که چرا ناتو داخل آمریکا نیست؟ یک‌سری مزخرفات جوابم داد. گفتم من باید قبل از خروج از آمریکا با معاون رئیس‌جمهوری حرف می‌زدم، مملکت را دستش می‌دادم. البته نباید این حرف را می‌زدم، چون متوجه شدم آن آقایی که دیروز باهاش ناهار خوردم معاونم بود! اوپس!
چهارشنبه یازدهم جولای‌المجلل: دیروز سرم شلوغ بود و نتوانستم خاطراتم رو بنویسم. اوه من. یعنی خیلی جلسه گندی بود. باز با اون زنیکه بدهیکل که انگار ارث باباش رو از من می‌خواد بگو مگو کردم. مرکل خیکی. بهشون گفتم از این به بعد همه هزینه‌ها با خودتونه! با من نیست! کاش می‌شد یه استوری بگیرم همین رو بگم، کلی فالوور اضافه می‌شد بهم! زمان ناهار مرکل اومد بغلم کرد، با این‌که در مرامم نیست به مگس ماده هم نه بگویم، ولی پسش زدم و گفتم ایشششش. ملانیا تعجب کرد و لبخند رضایتی زد و به مرکل گفت: شاید اگه پوششت مناسب‌تر بود، این اتفاق نمی‌افتاد!
پنجشنبه دوازدهم جولای‌المجلل: سوار هواپیما شدیم به طرف لندن، تازه صبح فهمیدم اونی که دیشب بغلم کرده بود مرکل نبود، رئیس‌جمهوری کرواسی بود! شت! شت واقعی! به لندن رسیدیم. یک بادکنک بزرگ از من هوا کرده بودند، اگر به خودم سفارش می‌دادند چیز بهتری درمی‌آوردم، تازه بادکنک زنم رو هم اشانتیون می‌دادم. اصلا چطور است عروسک‌های بادی در اندازه واقعی از زنم درست کنم و بفروشم، به هرحال هر کسی مایل به همنشینی با بانوی اول هست! حتی آدم پخی مثل جورج بوش پدر که تازه زنش رو هم از دست داده! ملاقات کسل‌کننده با ملکه انگلیس داشتم، پیرزن بلد نبود راه برود، جوک شنیده بودم راجع به خسیسی انگلیسی‌ها، نه در این حد که به رئیس‌جمهوری آمریکا چایی بدهند! آن‌هم که جوشیده بود! حالا خوب که داخل لیموزینم دستگاه قهوه‌ساز بود، این شد که به جای همنشینی با این زنک مغرور خسیس رفتم داخل ماشینم قهوه خوردم. از ترس این‌که شام ندهند سر راه به اسکاتلند رفتیم جلوی چرخ و فلک لندن و «فلافل پر‌کن بخور» خوردیم، یاد دوران ساده جوانی، ملانیا به رستوران گرانقیمتی رفت، باقی خاطرات را نوشتم!


تعداد بازدید :  460