شماره ۱۴۵۶ | ۱۳۹۷ دوشنبه ۱ مرداد
صفحه را ببند
فلکه اول

پیرمرد مهربان!  | شهاب نبوی|   در سال‌های خیلی دور یک روز پیرمرد مهربانی تصمیم می‌گیرد هرچه دارد و حتی هرچه ندارد را بین فقرا تقسیم کند. تعارف که نداریم، پیرمرد در طول زندگی‌اش آدم بی‌خود و بی‌وجدانی بوده و از همین راه به مقادیر زیادی نقدینگی و غیرنقدینگی رسیده بود. او حتی در کار نیک هم دست از پدرسوخته بازی برنمی‌دارد و می‌رود دم عابربانک و همه پول‌های نقدش را می‌فرستد برای بچه‌هایش که رفته‌اند در بلاد غربت تا آن‌جا را هم مثل این‌جا گلستان کنند. (جای گلستان می‌توانید هر واژه دیگری که دوست داشتید قرار دهید) شاید با خودتان بگویید در زمان‌های قدیم که عابربانک نبوده که در جوابش باید بگویم، درست است که آن زمان عابربانک نبوده اما بعدش که بوده. سپس پیرمرد شروع به تقسیم اموال دیگرش بین فقرا می‌کند. پیرمرد چون همیشه از کمردرد رنج می‌برده، مقادیر زیادی داروی سیاه رنگی شبیه قره‌قروت در منزل داشته که آن را بین جوانان محل تقسیم می‌کند تا استفاده و برای دقایقی دردها و مشکلاتشان را فراموش کنند. او در ادامه به سراغ کاسبانی که از ناتوانی جنسی رنج می‌بردند (لطفا حذفش نکنید، منظورم اینه که پول نداشتند برای مغازه‌شون جنس بخرند) می‌رود و چند فقره چک بی‌محل به آنها می‌دهد تا در بازار خرج کنند و ناتوانی خود را جبران کنند. او در ادامه مقداری ارز به قیمت دولتی فراهم می‌کند و به هوای واردات گسترده پوشک و مشتقاتش و همچنین نصیحت فرزندانش که در بلاد غربت در حال زجر کشیدن هستند، از کشور خارج می‌شود. پیرمرد مهربان وقتی می‌بیند بچه‌هایش در غربت دارند از دست می‌روند به این نتیجه می‌رسد که «بچه باید سایه پدر و مادر بالا سرش باشه.» و دیگر برنمی‌گردد. این داستان همه‌اش الکی بوده و در بیرون همچین آدم‌هایی وجود ندارند.


تعداد بازدید :  318