شماره ۴۳۴ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۲ آذر
صفحه را ببند
پرونده‌ای درباره معضل بیکاری در میان تحصیلکردگان و تبعات اجتماعی آن
نسبت معکوس اشتغال و یأس اجتماعی

مسعود رفیعی‌طالقانی  دبیر گروه طرح‌نو
[email protected]

1- چند‌ سال پیش از این بود که یکی از مسئولان دولتی وقت، هنگامی که می‌خواست از زیربار گران آمار بیکاری و بیکاران کشور، شانه خالی کند، جمله تأمل‌برانگیزی گفت. او وقتی مقابل این پرسش خبرنگاران قرار گرفته بود که با انبوه تحصیلکردگان بیکار می‌خواهید چه کنید و برای آینده آنان چه در سر دارید؟ جمله‌ای قریب به این مضمون گفته بود که: «به‌ هر حال بیکار تحصیلکرده، بهتر از بیکار بیسواد یا کم‌سواد است!» به عبارت دیگر او به جای پاسخ به پرسشی که با آن مواجه شده بود - یعنی پاسخ درباره نقشه راه برای حل بحران بیکاری - به گزاره‌ای اخلاقی تشبث جسته بود که همان «بهتر» و «کهتری» تحصیلکرده و بیکار است. تو گویی یک مقام دولتی خود را در هیأت یک معلم اخلاق دیده باشد و نه یک کارگزار حاکمیت! تحلیل چشم‌انداز سیاستی که چنین مقامی برای جوان‌های یک مملکت ترسیم و تبیین کرده، ما را به چه می‌رساند جز به سراب پیشرفت! کجاست آن اقیانوس عظیم توسعه و اشتغال و عدالت اجتماعی؟
جمله تأمل‌برانگیز آن مقام سابق که احتمالا حالا هم برای خودش دفتر و دستکی دارد، به این می‌مانست که کسی بگوید کارتن‌خواب «کت‌وشلواری» بهتر است از کارتن‌خواب «ژنده‌پوش»! در این هر دو گزاره، اصل موضوع قربانی فرع آن می‌شود.
2- معلمی دارم که عمده کارش ترجمه و تألیف آثار فلسفی است. درس خوانده فرنگستان است و آن‌طور که خود می‌گوید پیش از آن‌که دکتر محمد مصدق بر کرسی نخست‌وزیری بنشیند و عزم برچیدن بساط استعمار و استثمار از ایران کند، از فعالان جوانی بوده که بر کوس ضدیت با استبداد شاهی می‌دمیده‌اند. این معلم عظیم‌الشأن البته حالا گاه و بیگاه از فقر سیاهی که در چنبره‌اش گرفتار است شکوه می‌کند. این را اضافه کنید به تلخی و درد خاطره‌ای که یک‌بار آن را برایم نقل کرد و این قلم هم‌اکنون آن را برای خوانندگان بازمی‌گوید:
«یک روز کوچکترین پسرم که سالش کمتر از سی بود بدون هیچ‌اطلاعی، پاسی از شب گذشته به خانه آمد. من که برآشفته بودم و تا آن ساعت پلک روی هم نگذاشته بودم با عصبانیت از او پرسیدم: کجا بودی تا این وقت شب؟! این به جای درس خواندن و مطالعه و کسب دانش و فرهنگ است؟!»
فکر می‌کنید پسر جوان در پاسخ به پدر فرزانه خود چه گفته باشد؟ «برم درس بخونم که چی؟ درس بخونم که مثل تو بشم؟ من نمی‌خوام. دوستای من دارن با موتور کار می‌کنن و وضعشون بهتر از منه که لیسانس گرفتم و تو صف فوق‌لیسانسم. هیچ‌آینده‌ای هم ندارم. آخرشم یا راننده آژانسم یا پیک‌موتوری. تازه اگه شانس داشته باشم یه چندر غاز گیرم بیاد بتونم ماشینی، موتوری، چیزی واسه خودم بخرم!»
3- در تاریخ معاصر ایران دهه‌هایی هست که از حیث رواج و بکارگیری سیاست‌های غلط چه در حوزه سیاست و چه در حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی زبانزدند. به این معنا که سیاست‌های غلط رواج یافته در جامعه در هریک از این مقاطع تا سالیان دراز گریبانگیر کشور بوده و اثرات سوءبلندمدت بسیاری برجا نهاده است. بی‌تردید یکی از این دهه‌ها دهه هفتاد شمسی است که البته آغاز شیوع سیاست‌های غلطی که در این دهه گریبان جامعه را گرفت، همزمان با پایان جنگ بود.
مهم‌ترین سیاستی که در آن سال‌ها ‌باید اتخاذ می‌شد، فرار از بیکاری خانمانسوزی بود که همزمان با پایان جنگ در جامعه به‌وجود آمده بود. از این سبب بود که دولتمردان وقت و تنظیم‌کنندگان سیاست اجتماعی در جامعه ایران کوشیدند برای گریز از سونامی بیکاری، موج مدرک‌گرایی را علم کنند. چه کسی می‌تواند از خاطر ببرد که روزگاری در ایران اگر کسی به دانشگاه نمی‌رفت، تا چه اندازه مورد استهزا و تحقیر قرار می‌گرفت. ملاک ازدواج، تحصیلات بود، ملاک تشخص افراد نیز. در همان سال‌ها بود که استعدادهای بی‌شماری در کشور ما به دلیل – به قول عامیانه – چشم و همچشمی خانواده‌ها با یکدیگر، قدم در سراب نهادند زیرا رفتند تا به هر قیمتی که شده لیسانسه شوند که به خیالشان هم همسر بهتری، هم شغل بهتری و هم شخصیت مهم‌تری در اجتماع را نصیبشان می‌کرد.
اما چه شد؟ به‌زودی ورق برگشت و همزمان با بالا رفتن تحصیلات، سطح مطالبات اجتماعی و توقعات شخصی، سر بر آسمان می‌سایید. مسئولان وقت کشور این را پیش‌بینی نکرده بودند که کرور کرور جوان فارغ‌التحصیل، فردا که از دانشگاه برگشتند باید به چه مسئولیتی گمارده شوند!
4- با پایان یافتن عصر مدرک‌گرایی، امروز بر کسی پوشیده نیست که در جامعه کنونی ما و در میان نسل جوان، حالا ثروت بی‌تردید بهتر از علم است. موضوع شیرینی که سال‌ها معلمان مدارس و دبیرستان‌ها در زنگ انشاء برای بچه‌های این سرزمین می‌گفتند و از پیش می‌دانستند که هر دانش‌آموزی در نوشته خود، علم را ارجح بر ثروت می‌داند، سال‌هاست بدل به مضحکه‌ای شده. معلوم است که برای این بچه‌ها علم اولی‌تر از ثروت نیست. کافی است هر نوجوانی که در ایران دارد در یک کلانشهر زندگی می‌کند روزی یک‌ساعت از وقتش را در خیابان بگذراند. او با هر سطحی از استعداد هم متوجه شکاف‌های عمیق طبقاتی در جامعه می‌شود و البته احتمالا با آه حسرتی راه خانه خویش را پیش می‌گیرد.
5- موضوع تحصیلکرده‌های بیکار که شوربختانه بسیار هم پرتعدادند، در عین ‌حال که حایز اهمیت است می‌تواند به‌عنوان موضوعی انحرافی نیز شناخته شود. اما چرا انحرافی؟ «شغل» یکی از آن دست موضوعات اجتماعی – اقتصادی و درواقع معیشتی است که پایه مهم یکی از بزرگترین حرکت‌های سیاسی در پایان قرن نوزدهم و سراسر قرن بیستم بوده است. بنابراین فقدان مشاغلی که بتوانند برای طول مدت یک عمر معیشت افراد را سامان دهند می‌تواند مهم‌ترین دلیل نارضایتی، افسردگی، فقر، انزوا، بزهکاری و‌ هزار و یک پدیده دیگر باشد. یعنی به همان میزان که مسأله شغل، مسأله‌ای اقتصادی است، مسأله‌ای اجتماعی نیز هست. اما انحراف در تبیین وضع از آن‌جایی آغاز می‌شود که بیکاری، از متن به حاشیه رانده می‌شود و بیکاران طی دسته‌بندی‌های اخلاقی - ارزشی به گروه‌های مختلفی تقسیم می‌شوند. انحراف و درواقع فرافکنی در اصل مسأله بیکاری در جامعه از همین جا آغاز می‌شود. جامعه‌ای که آمار بیکاران در آن بالا باشد یعنی درگیر در بیماری‌های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بسیار است و به طریق اولی جامعه‌ای که تحصیلکردگان بیکار زیادی داشته باشد، یعنی عمده سیاست‌های به‌کار گرفته شده در آن از اساس بیراه و غلط بوده‌اند و بی‌تردید با موجی فزاینده از یأس اجتماعی مواجه خواهد بود. بنابراین می‌توان گفت اشتغال و یأس اجتماعی در نسبتی معکوس با یکدیگرند که شوربختانه سیاست‌های ناصواب اجتماعی در ایران همواره سبب شده تا با کفه سنگین‌تر دومی مواجه باشیم و این یعنی ما همچنان که در سیاست و فرهنگ دچار اشتباهاتی عدیده بوده‌ایم، قافیه اقتصاد و اجتماع را هم در بسیاری جاها باخته‌ایم. هراس بیشتر از این است که در میان مديران بلندپایه مسئول، هنوز هم اعتراف به اشکال و کژراهه در سیاست‌گذاری‌های سال‌های دور دیده نمی‌شود.

 


تعداد بازدید :  181