محمدرضا نیکنژاد
روزهای پایانی تابستان به میهمانی پاگشای عروس و داماد در یکی از روستاهای غرب کشور دعوت شده بودیم. میزبان، آموزگاری بود بازنشسته که به پیشه پیشینیان خویش بازگشته و در زمینهای پدری به کشاورزی میپرداخت. در میانه گفتوگو به فرزندانش اشاره کرد که همگی دانشآموختگان دانشگاهی بودند و آموزگاری و کارمندی را بر کشاورزی، برتر شمرده و کمتر انگیزهای برای بازگشت به روستایشان داشتند. بیشترشان در تهران زندگی میکردند و روزگار میگذراندند. نوهها هم یا دانشجو بودند یا پس از گذشت چندسال از پایان دانشگاه همچنان سربارِ پدر و مادر. میزبان گله میکرد که چرا باید کشاورزی به این حال و روز بیفتد؟ بیشترِ بخشهای زمینهایش از بیآبی، امکان کشت ندارند. میگفت سالها پیش با ۲-۳ متر کندن زمین به آب میرسیدیم، اما امروزه با ۲۰- ۲۵ متر کندن هم به آب نمیرسیم! سدهای پیدرپی، مصرف فزاینده آب در شهرها و گسترش ویلاها نفس آبهای زیرزمینی را گرفتهاند. ویلاداران با پرداخت ۳۰۰ – ۴۰۰هزار تومان، مجوز حلقه چاههایی با گودی ۳۰ متر میگیرند و استخرهایشان را پرآب میکنند و درختان و گلهایشان را سیرآب و زمینهایشان را تالاب! اما کشاورزان به خاطر سختی کار، کمی درآمد، نبود آب و زمینههای دیگرِ کشاورزی، آواره شهرها میشوند و با هزاران بدبختی و سختی روزگار میگذرانند. میگفت یک دهاتی نمیتواند پیچیدگی یک شهری را داشته باشد و شهرنشینی آدمها را خراب میکند! و... در گرماگرم این گفتوگو به یاد سخنان همشهریانم افتادم که شهرها را ازدسترفته و در محاصره مهاجران میدانند و آنها را دهاتی و شهرستانی و... میخوانند. از دید شهرنشینها، مهاجران از نظر فرهنگی و اجتماعی با آنها تفاوتهای جدی دارند و این تفاوتها، پسزمینه بسیاری از دشواریهای شهرنشینی این دوران شده است. بیگمان چارچوبهای حاکم بر رفتارهای روستایی با چارچوبهای شهری متفاوت بوده و این روابط برای شهرهای کوچک نسبت به کلانشهرها نیز دیگر گونه است. از این روست که مهاجرت بیرویه به شهرها و کلانشهرها، زمینهساز آشفتگیهای فرهنگی ژرفی شده است که سالهای سال بسامان کردنشان به درازا خواهد کشید. دوستی میگفت ۵۰سال وقت نیاز است تا یک روستایی با روابط حاکم بر زندگی شهری آشنا شود و ۵۰سال به درازا خواهد انجامید تا یک شهری، تهرانی شود و ۵۰سال طول میکشد تا یک ایرانی با فرهنگ بومی خویش بیگانه شود- البته این ۵۰سال را از کجا آورده بود نمیدانم، اما بیگمان خالی از حقیقت نیست! - ورود بیرویه و پیشبینینشده مهاجر، افزون بر آشفتگیهای اقتصادی، اجتماعی، امنیتی و... زمینهساز بروز دشواریهای گسترده فرهنگی میشود که پیامدهایش سالهای سال گریبان جامعه و کشور را رها نمیکند. آمارها خبر از 10میلیون حاشیهنشین در کلانشهرها میدهند که بسیاری از آنها روستانشینانی هستند که به امید دستیابی به زندگیای درخور میآیند و شوربختانه بسیاری، افزون بر اینکه به این هدف نمیرسند، ارزشهای فرهنگی – اجتماعی ریشهدار خویش را نیز از دست میدهند و آنگاه نه روستایی به شمار میآیند و نه شهری. آیا بهتر نیست در روستاها زمینههای زندگی آرام، شاد و به روز را فراهم کرد تا از مهاجرت بیرویه پیشگیری شود؟ شاید با این کار بتوان از پیامدهای آشفتگیهای فزاینده اجتماعی– فرهنگی مهاجرت، جلوگیری کرده و مُهر پایانی زد بر خالی شدن بیش از پیشروستاهای زیبا و شهرهای کوچک، که نگهبانان ارزشهای
فرهنگی - زبانی هزارانساله ایران و ایرانیاند.