آرش خوشخو منتقد
آرایش غلیظ میخواهد از شیوه مرسوم روایت و شخصیتپردازی در سینمای ایران دور باشد. از آن الگوی سفت و سخت و صلب که همچون دیوارهای آهنین فضای اطراف سینمای ایران را در برگرفته است. فیلم میخواهد از ایدئولوژیهای کهن سینمای ایران که بیشتر آنها از دوران قبل از انقلاب تا به امروز به حیاتشان ادامه میدهند خود را خلاص کند. فیلم مانند ماهی کوچکی است که برای خروج از آکواریوم سینمای ایران، خودش را به هر دری میزند و میخواهد راهی برای تنفس بهتر پیدا کند؛ راهی برای فرار از یکنواختی ایدئولوژیک حاکم بر این سینما. در فرار از یکنواختی نفسگیری که در شیوه روایت، نوع بازیها، فرجام کاراکترها و مهمتر از آن در پیامهای اخلاقی و انساندوستانه و معناگرایانه و گاه ریاکارانه این سینما – چه جریان اصلی و چه فاخر معناگرا – خود را پنهان کردهاند. (امسال نشانههای این کشش به شکستن دیوارههای بلند روایتهای یکنواخت سینمای ایران را در فیلمهایی مثل خط ویژه یا آذر، شهدخت، پرویز و دیگران هم دیدهایم.). نعمتالله و همکار فیلمنامهنویسش همچون پیکارجویان انتحاری خود را به شیشههای این محفظه پاستوریزه میکوبند تا شاید راههای جدیدی گشوده شود. شاید هوای تازهای به داخل بیاید. آنها تلاش خود را کردهاند اما حاصل ماهی نیمهجانی است که در کناره آکواریوم روی آب شناور مانده است.
عملیات نعمتالله و همکارش در چند کانال مختلف جریان دارد. مهمتر از همه اینکه آنها شجاعانه راههای رستگاری و تحول قهرمانانشان را میبندند و این برخلاف سنتهای سینمای داستانگوی ایرانی است. در اینجا ما عادت کردهایم تحول شخصیت و فرجام آنها را در انتهای هر فیلم به نظاره بنشینیم. اما در آرایش غلیظ، دروازههای تعالی سهقفله میشوند. قرار نیست کسی متحول شود. آنهایی که در گندابند در همان جا میمانند و کسان دیگری را هم به داخل میکشند. قهرمان اول فیلم دغلباز خردهپایی است که سازندگان فیلم با صراحت و بدون پردهپوشی ترسیمش میکنند. مردی که همان ابتدا دستیارش را لو میدهد، راحت دروغ میگوید، فحش میدهد، از بیپناهی عاطفی زن جوان مطلقه برای ریباند احساسیاش سوء استفاده میکند و در کارناوال دغلبازی با رقیبش –حبیب رضایی – حد و مرزی را برای خود نمیشناسد و همه اینها با این تبصره که او دوستداشتنیترین شخصیت فیلم هم هست! ...
اما افسوس که تمام این تخمهای طلای فیلم آرایش غلیظ در دستان تماشاگر میشکنند. فیلمساز و نویسندهاش در جایی که باید تماشاگر را آشفته کنند او را گیج میکنند. به جای آشناییزدایی او را دلزده میکنند. بخشی از این گیجی تماشاگر ناشی از شکل بازی حامد بهداد است. به عنوان یک بازیگر متعارف سینمای ایران تلاشش برای آشناییزدایی در شیوه بازیاش قابل تحسین است اما نمیتواند کاراکتر خود را برای تماشاگر ترسیم کند. این مشکل را در بازی متفاوت او در فیلم چه خوبه که برگشتی مهرجویی نیز دیدهایم. به نظر میرسد او بهرغم استعداد و قریحهاش، متاسفانه در فضای خارج از چارچوبهای ایدئولوژیک همیشگی سینمای ایران و در ایفای نقش کاراکترهایی نامتعارف موفق نیست. ملاقاتهای او با دکتر معتاد میتوانست لحظات آتشفشانی آرایش غلیظ باشد اما دیالوگها و نوع بازیها – هم بهداد و هم اجلالی – این ظرفیت را تلف میکند. رابطه او با طناز طباطبایی هم در میانه راه به بنبست میرسد. تماشاگر نمیتواند زن واداده را در قالب یک احمق قبول کند. این تبدیل شتابزده وادادگی احساسی به حماقت، لحظات انتهایی فیلم را از تأثیر عاری میسازد.