شماره ۱۴۲۷ | ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۸ خرداد
صفحه را ببند
جنگ روزانه «نوراحمد» برای زندگی

نوراحمد مهاجر است؛ مانند همشهري‌ها و هم‌ولايتي‌هاي ديگرش. خيلي از هم‌محله‌اي‌ها و همشهري‌هايش را در تهران ملاقات كرده. حمله طالبان را به خوبي به ياد دارد و وقتي از طالبان صحبت به ميان مي‌آيد، چشم‌هايش از اشك پر مي‌شود. «شهرمان را خراب كردند. افغانستان نابود شد و ما را آواره غربت كردند.» قامتي متوسط دارد با چشماني سبز. رد آفتاب را مي‌توان روي پوستش ديد. لباس سبز يكدست با كلاهي به همان رنگ بر سر دارد. «نوراحمد مي‌نامندم. 35سال دارم.»
نوراحمد سه‌سالي مي‌شود حسرت ديدن خانواده و شهرش را به دل دارد. «دلتنگ مي‌شوم اما گاهي كه بشود زنگ مي‌زنم صدايشان را مي‌شنوم.» چهره نوراحمد به 35ساله‌ها نمي‌خورد و جوان‌تر به نظر مي‌رسد اما پدر چهار فرزند است. «سه دختر و يك پسر دارم. دختر بزرگ 11سال دارد و كوچكترين آن 4ساله است.» نوراحمد از كاركردن ابايي ندارد اما سختي روزگار مهاجرت را پيش‌رويش قرار داده تا خانواده‌اش لنگ خوراك و پوشاكشان نباشند. «كمبود داشتم. روزي‌مان نمي‌چرخيد و روزگارمان را نمي‌توانستيم پيش ببريم، براي همين آمدم ايران.» نوراحمد با چندنفر از دوستان و آشنايانش شبي دور هم گرد مي‌آيند و صحبت‌ها آخرشب به گرفتاري‌ها و بدهي‌ها ختم مي‌شود و جوان‌ترين فرد مجلس كه 24سال داشته، مسافرت قاچاقي به ايران را توصيه مي‌كند و از دوستاني مي‌گويد كه به ايران رفته‌اند و حالا زندگي‌شان تكاني خورده است. «اولش حتي نمي‌توانستم به آن فكر كنم. اين‌كه خودم ايران باشم و زن ‌و بچه‌هايم افغانستان سخت است، براي همين فراموشش كردم و چسبيدم به كار و زندگي‌ام در افغانستان اما هر روز وضعيت بدتر مي‌شد و مجبور بودم براي گذران زندگي از دوستان و فاميل قرض بگيرم.» شرايط سخت زندگي تاب از نوراحمد مي‌برد و تن به مهاجرت قاچاقي و خريدن خطرات آن به جان مي‌دهد. «مكانيك بودم اما زندگي نمي‌چرخيد. براي هركسي كاري مي‌كردم، پول نداشت به من بدهد و براي همين من هم مجبور بودم قرض بگيرم. قاچاقي آمدم. يك‌ميليون قرض كردم و دادم به دلالي كه از 9نفر ديگر هم پول گرفته بود تا ما را از مرز پاكستان وارد ايران كند.» نوراحمد و 9نفر ديگر مسيري را با خودرو و بخشي را ميان بار كاميوني مخفي شدند تا از مرز پاكستان وارد ايران شوند، اما روزهاي اول شرايط خيلي سخت بود. «راه‌ و رسم كاركردن و زندگي‌كردن در ايران را نداشتيم. 10نفري يك‌جا زندگي مي‌كرديم و از طريق كساني كه قبلا ايران آمده بودند و جاافتاده بودند، پرس‌وجو مي‌كرديم. يكي از هم‌محله‌اي‌هايمان براي پيمانكاري كار مي‌كرد. كارگر مي‌خواستند و من را معرفي كرد. حالا سه‌سالي مي‌شود در اين پارك زندگي مي‌كنم.» نوراحمد تنها نيست و در اتاق كوچك پارك با 9نفر ديگر زندگي مي‌كند. «ماهانه يك‌ميليون و 200تومان حقوق مي‌گيرم. يك‌ميليون را براي خانواده‌ام حواله مي‌كنم و 200هزار تومان هم براي مخارج خودم مي‌ماند. خداراشكر از همان 200تومان پس‌انداز هم مي‌كنم. خداراشكر ماه ديگر اوضاع بهتر مي‌شود. قرار است ماهي يك‌ميليون و 300 بدهند.» نوراحمد هم مثل همه افغانستاني‌ها براي حواله‌كردن پول به خانواده‌اش دست به دامن عده‌اي از افغانستاني‌هاست كه قديمي‌تر‌ند و راه‌ورسم حواله‌كردن پول را ياد گرفته‌اند و در قبال مبلغي پول همشهري‌هاي‌شان را حواله مي‌كنند. دلتنگي طاقت نوراحمد را طاق كرده و گريه‌هاي زن و دخترهايش پشت تلفن زندگي را برايش سخت‌تر كرده، براي همين چندماه ديگر مي‌خواهد ايران بماند و پاي گل‌ها و درخت‌ها آب بگيرد و علف‌هاي هرز را هرس كند. «اگر زنده باشم، برج 10-9 برمي‌گردم پيش خانواده‌ام. كمي پس‌انداز كرده‌ام تا كاروكاسبي راه‌ بيندازم اما اگر دوباره چرخ زندگي نچرخد، برمي‌گردم ايران و دوباره از اول شروع مي‌كنم».


تعداد بازدید :  279