شماره ۴۳۱ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۲۸ آبان
صفحه را ببند
خاطرات سولفرینو

امپراتور ناپلئون با يك بررسى سريع و دقيق موقعيت، متوجه شد سربازان اتريشى فاقد يك رهبرى قوى و متحد هستند.  به سپاه ارتش باراگوى دهيليرز و مك مائون و بعد از آن به گارد خودش دستور داد تا تحت فرمان مارشال شجاع رگناد دِسن ژان دنجلى به‌طور همزمان به استحكامات سولفرينو و سن كازيانو حمله كنند.  هدفش اين بود كه مركز خط دشمن را كه شامل سپاه‌هاى ارتش استاديون، كلَم گالاس و زوبِل بود و يكى پس از ديگرى براى دفاع از اين مواضع حياتى مى‌آمدند، بشكند.  در سن مارتينو فيلد مارشال شجاع و بى‌باك بِنِدِك تنها با قسمتى از ارتش دوم اتريش تمام طول روز در برابر سربازان ساردينى مقاومت كرد.  او به خاطر حضور شاه كشورش به‌شدت هيجان‌زده به نظر می‌رسيد و قهرمانانه تحت فرمان او مى‌جنگيد.
جناح راست ارتش متفقين متشكل از سپاهى به فرماندهى ژنرال نيل و مارشال كان رابرت در برابر ارتش اول آلمان كه تحت فرمان كنت ويمپفن بود با نيرويى پايدار مقاومت كرد.  سپاهيان شووار زنبرگ، شافگوچه و دِويل، موفق نشدند هماهنگ با هم عمل كنند.  مارشال كان روبرت سربازان موجود خود را صبح به كار نگرفت، اما آنها را كاملا هوشيار و آماده نگه داشت.  اين روش كاملا معقول و منطقى بود و با دستورات ناپلئون كاملا سازگارى داشت.  با وجود اين در پايان، قسمت اعظم ارتش وى، مخصوصا ارتش‌هاى رنالت و تروچو و سواره‌نظام ژنرال پارتونوكس نقش بسزايى در جنگ ايفا كردند.  در حالى كه مارشال كان روبرت به دليل اين كه منتظر بود ارتش پرنس ادوارد ليچتنستين به او يورش بياورد (ارتشى كه به هيچ‌كدام از ارتش‌هاى اتريشى تعلق نداشت و صبح آن روز مانتوا را ترك كرده و اسباب نگرانى شديد ناپلئون شده بود) سپاه ليچتنستين در جاى خود از ترس رسيدن سپاه پرنس ناپلئون كه يكى از لشكرهايش (لشكر آتمار) از پياسنزا به سوى آنها در حركت بود، كاملا سست و فلج شده بود.
ادامه دارد...


تعداد بازدید :  616