در باب مرده پرستی | جواد قضایی | گویند روزی
خواجه عبدالله انصاری را پرسیدند از چند و چون «مرده پرستیِ مردمان». خواجه فرمود: «خستهام. کمی مرا مالش دهید.» مریدان پس از مالیدن پشت و پای خواجه، سوال خویش طرح کردندی. خواجه فرمود: «اتاق بغل بفرمایید پیش آقای سعدی.» قبل از هرگونه آغاز سخن، شیخ اجل ندا در داد: «من نیز خواجه میباشم.» اصحاب دوزاریشان افتاد و به مالیدن پشت خواجه مشغول گشتند. شیخ اجل با سر اشارتی فرمود به در و گفت: «فردوسی روید.» اصحاب که چهارزانو روی زمین نشسته بودند ناله زدند که: «یا شیخ، فردوسی خواجه نمیباشد فلذا ما خواجه مالی ایشان نتوان کرد پس چون کنیم؟» شیخ نهیب زد: «ای ابلهان میدان فردوسی را گفتم. بدانجا روید و کتابی تهیه نمایید، در سرنوشت گذشتگان نیک بنگرید و قدر نخبگان بدانید که ما مردهایم و ایشان زندهاند.» اصحاب گفتند: «زکی! نخبگان در فرارند.» خواجه عبدالله از قفای ایشان بزد و فرمود: «خاک بر سرتان!»