علیاکبر محمدخانی/طنزنویس
[email protected]
خدا نصیب قسمتتون کنه. چند شب پیش با خانومم روی تخت دراز کشیده بودیم؛ البته فکر بد نکنید، هر کدوم روی تخت خودمون جداگونه خوابیده بودیم.
من همینجوری که داشتم پُرزهام رو شونه میکردم به خانومم گفتم: «چرا نمیخوابی؟» خانومم کلهش رو از روی مقنعه خاروند و گفت: «والا از بوگندت نمیشه خوابید، ببینم کِی رفتی حموم؟» من گفتم: «هفته پیش رفتم.» خانومم گفت: «پس چرا آنقدر بوگند میدی؟» من برای خانومم توضیح دادم که بوگندِ آدم لزوما از حمومنرفتن نیست و میتونه علتهای دیگهای هم داشته باشه. خانومم گیر داد که «یکی از اون علتها رو بگو.» من براش توضیح دادم که خوردن لوبیای نیمپز با سنگدون مرغ و کِرِمکارامل بهعنوان شام میتونه دلیل کافی برای بوگندِ آدم باشه. بعد از شنیدن این حرف خانومم با متانت بلند شد و کفش تقتقوهاش رو پوشید و مثل بلانسبت چی شروع کرد به لقدزدن زمین. منم دیدم با این وضع نمیتونم بخوابم پاشدم و رفتم تلویزیون رو روشن کردم.
دست صداسیما درد نکنه که نصفشبی هم نگران آینده بچههای مردمه. یارو قسم میداد که اگه به فکر بچههاتون هستید، وقت رو از دست ندید، همین الان نصفشبی که سگ از خونهش بیرون نمیره، فلان شماره رو بفرستید به فلان سامانه وگرنه که الهی به همین وقت عزیز داغ بچههاتون
به دلتون بمونه.
اصولا ما ایرانیها از دوچیز متنفریم و تا بهمون تکلیف نشه سمتشون نمیریم؛ یکی کاندیداشدن برای انتخابات و یکی هم کنکور؛ تنفر ما از این دو به حدیه که برای به دست نیاوردنشون هر چندوقت یکبار نسلمون در معرض انقراض قرار میگیره، ولی به لطف لکلکهای خدوم و زحمتکش به شکل اعجابانگیزی تکثیر شده و از خطر انقراض نجات پیدا میکنیم.
کانال تلویزیون رو عوض کردم؛ یکی از مسئولان با بغض توی گلو و غروری خاص در نگاه، جلوی باقی مسئولان میگفت: «تعریف از خود نباشه، اما به همت مسئولان که خودمان باشیم، امروز مفتخریم که اعلام کنیم فقر مطلق در کشور ریشهکَن شد.»
خبر چنان هولناک بود که با شنیدنش در لحظه داشتیم ریشهکن میشدیم که یهو به خودمون اومدیم و دیدیم که شادی عجیبی بین من و خانومم برقرار شده، دستهامون رو باز کردیم و به شکل اسلوموشن به سمت هم دویدیم و وقتی به هم رسیدیم، با رعایت موازین اخلاقی هر کدوممون یک بالشت برداشتیم و بغل کردیم و با فشاردادن بالشتها خوشحالیمون رو ابراز کردیم و این دستاورد بزرگ رو به خودمون و بالشتها تبریک گفتیم.
انصافا کلام مسئولان آرامشبخشه، بالشتها بعد از تحمل اون همه فشار باز طالب فشار بیشتر بودند، ما هم اونچه در توان داشتیم فشار دادیم، پَر بود که از سولاخ سمبه بالشتها بیرون میریخت، آنقدر فشار دادیم که بالشتها به قُدقُد افتادند اما قبل از اینکه تخم طلا بگذارند
ریغشون در اومد.
کانال رو عوض کردم، ترامپ مثل گاپ برجام رو پاره کرد.
بوگند عجیبی کل خونه رو گرفته بود. برای خانومم توضیح دادم به جز ترکیب لوبیای نیمپز و سنگدون مرغ و کِرِمکارامل چیزهای دیگری هم هستند توی دنیا که باعث بوگند میشند.
از بیرون صدای سرفه رفتگر هشتاد و هشتساله محل با صدای خِشخِش جاروش ترکیب شده بود، پاشدم پنجره رو باز کنم که هوا عوض بشه، خانومم درحالی که دماغش رو گرفته بود، تلویزیون رو از پنجره به بیرون پرت کرد، بیخانمانی سرش رو از سلطل آشغال بیرون آورد، تکههای تلویزیون متلاشیشده رو زیر بغل زد، از لطف خانومم تشکر کرد، ما رفتیم که تا ابد بخوابیم.