| مجتبی دلیر | روانشناس اجتماعی |
این روزها رانندگان بدون توجه به پیادهها با سرعت زیادی از روی خط عابر میگذرند. دوستی را میبینی که تندآموزی در دست دارد. دیگری در کلاسهای فشرده شرکت میکند. اینترنت پرسرعت جزو ملزومات اولیه زندگی شده است. اصلا این روزها سرعت حرف اول را میزند. اگر دیر برسی کلاهت پس معرکه است. دورههای کوتاهمدت برای گرفتن مدارک عالیه از داخل و خارج مد شده است. والدین، کودکان خود را در مهدهایی ثبتنام میکنند که پیش از دبستان، خواندن و نوشتن و زبان بیگانه را آموزش میدهند و در تابستان و اوقات فراغت به شدت برای ایشان برنامهریزی آموزشی میکنند. دانشجویان سعی میکنند حداکثر واحدها را در هر نیمسال انتخاب کنند تا زودتر دانشآموخته شوند. برخی هم پیش از اینکه مدرک کارشناسی خود را بگیرند دفتری تأسیس میکنند تا از دیگران عقب نمانند. والدین فرزند خود را اینگونه تحقیر میکنند که مگر تو از دیگران چه چیزی کمتر داری؟ بیشتر تلاش کن تا در آینده برای خودت کسی بشوی. گویا کسی راضی به متوسط بودن نیست. گویا هیچکسی دوست ندارد فقط یک فرد معمولی باشد. این روزها آدمها دوست دارند مهم باشند. افراد میخواهند در کمترین زمان ممکن تحصیلات تکمیلی را به پایان برسانند و مدرک دکتری خود را با نمرات عالی دریافت کنند. به سرعت بهترین همسر را برگزینند و در کمترین زمان به اوج قلههای موفقیت و پیشرفت دست پیدا کنند و این دور معیوب را به نسل بعد هم انتقال دهند. اصلا سرعت یک اصل پذیرفته شده در روزگار ما است. چه در خوردن خوراک و چه در خواندن همین کلمات. زود قضاوت میکنیم، زود باور میکنیم، زود عصبانی میشویم، زود ناامید شده و زود از کنار زندگی رد میشویم. اما برای یک لحظه هم که شده بیایید از سرعت خود بکاهیم و اندکی اندیشه کنیم که واقعا چرا میخواهیم به سرعت موفق شویم و چرا این موفقیت اولویت اول زندگی ما شده است. اگر بپذیریم که آخرین ایستگاهی که همه ما دیر یا زود به آن خواهیم رسید یکسان است چرا به هر قیمتی میخواهیم پیشرفت کنیم مگر از چه کسی یا چه چیزی عقب هستیم؟ با این سرعت بالا میخواهیم از چه چیزی فرار کنیم؟ میخواهیم کدام فقدان را جبران کنیم؟ آیا پسرفت داشتیم که خواهان پیشرفتیم؟ یعنی شکستهای ما آنقدر زیاد است که این همه نیازمند موفقیت هستیم؟ ممکن است سوال شود که آیا پیشرفت و موفقیت چیز بدی است؟ پاسخ به این سوال بستگی به چگونگی پیشرفت و کسب موفقیت دارد. اگر قرار است زمان حاضر را قربانی پیشرفت کنیم و به هر قیمتی موفق شویم قطعا تصمیم اشتباهی گرفتهایم. فیلیپ زیمباردو، استاد و نظریهپرداز بزرگ روانشناسی اجتماعی معتقد است که همه افراد تجربههای انسانی خود را با توجه به زمان تقسیمبندی میکنند. این تقسیمبندی در فرهنگها، کشورها، افراد، طبقات اجتماعی، اقتصادی و تحصیلی مختلف متفاوت است. مشکل این است که محدودههای زمانی در این تقسیمبندی گاهی به یکسو متمایل میشود. چون یاد میگیریم که از یکی بیشتر از دیگری استفاده کنیم. در نتیجه با توجه به دیدگاه زمانی 3 دسته از افراد را خواهیم داشت: گذشتهگرا، حالگرا و آیندهگرا. انعطافپذیری برای تغییر در دیدگاه زمانی متناسب با شرایط، مهارتی است که افراد باید آموزش ببینند. بنابراین، دیدگاه زمانی بهینه عبارت است از گذشتهگرایی مثبت زیاد، آیندهگرایی هدفمند متعادل و حالگرایی لذتبخش متعادل. توجه به زمان حال و لذت بردن متعادل از آن اگرچه مخالف دستیابی به اهداف عالی و بینقص در آینده است اما انرژی لازم برای دستیابی به یک زندگی متعادل، پیشرفت متوازن و آینده هدفمند را میسر میسازد. افراد آیندهگرای نامتعادل زندگی در زمان حال را فدای نیل به موفقیت میکنند. آیندهای که تضمینی برای آمدنش نیست. این افراد وقتگذرانی با خانواده و دوستان را فدا میکنند. اوقات خوش را فدا میکنند. لذتهای شخصی را فدا میکنند. سرگرمیهایشان را فدا میکنند و از خوابشان میزنند. پس سلامتیشان تحتتأثیر قرار میگیرد. آنها برای کار، دستاوردها و کسب قدرت زندگی میکنند. یکی از دلایل فدا کردن زمان حال و گرایش به آیندهگرای نامتعادل پرورش ویژگی کاملگرایی است. در کاملگرایی فرد همه چیز را بهطور همزمان، هرچه زودتر و در بالاترین سطح میخواهد. فرد کاملگرا منتظر است تا در آیندهای خیالی زندگی کند. آیندهای که همهچیز آن بینقص است. چنین فردی میخواهد در همه زمینهها بدرخشد. متفاوت و متمایز بودن از دیگران همواره ذهن او را مشغول میکند. تقریبا هیچ موفقیتی او را راضی نمیکند یا موفقیتهای خود را ارزشمند نمیداند یا به خود نسبت نمیدهد. او نمیتواند اهدافی را که از نادرست بودنشان مطمئن شده رها کند. برای رسیدن به یک هدف سایر جنبههای زندگی را از دست میدهد. چنین فردی سرسخت و یکدنده است. خشم هیجان پیوست شده به شخصیت اوست. از زندگی لذت نمیبرد و در رویای یک زندگی ایدهآل حال خود را خراب میکند. دستاوردهای بیشتر همیشه خوب نیست. در مقابل هر دستاوردی از دست دادنی هست. باید دید که چه چیزی را بهدست میآوریم و چه چیزی را از دست میدهیم و این معامله آیا ارزشاش را داشته است. لحظه اکنون تنها زمانی است که واقعا وجود دارد. بنابراین از دست دادن تمام لحظههایی که اکنون نام دارند از دست دادن تمام زندگی است. از دست دادن تمام سرمایه واقعی ما است. باید در مورد آرزوهایمان بسیار محتاط باشیم. باید بدانیم که خواستن و داشتن متفاوتند و دستیابی به خواستههای بیشتر از نیازمان ميتواند بسیار خطرناک باشد. افسانه کوتاه زیر را در نظر بگیرید: روزی روزگاری، پیرمردی از بندگان باچاس (از خدایان یونانی)، وارد باغ پادشاه میداس شد و از هوش رفت. چند نفر از افراد محلی پیرمرد را نزد پادشاه بردند. پادشاه مدتی از پیرمرد مراقبت کرد، سپس او را به باچاس بازگرداند. باچاس از بازگشت بندهاش بسیار خوشحال شد و برآورده کردن یک آرزوی پادشاه را به او پیشکش کرد. پادشاه بیدرنگ آرزو کرد که هر چیزی را لمس کند تبدیل به طلا شود. باچاس آرزوی پادشاه را برآورده کرد اما وقتی پادشاه به غذایش دست زد، چیزی جز تودهای فلزی نیافت و هنگامی که جامش را برای نوشیدن در دست گرفت و همچنین وقتی دخترش را در آغوش گرفت نیز همین اتفاق تکرار شد. اگرچه آرزوی پادشاه میداس برآورده شده بود، اما زندگی طبیعیاش در معرض خطر بود. از آن زمان تاکنون، افراد آن سرزمین میدانند که باید در مورد آنچه آرزویش را دارند بسیار محتاط باشند. مفهوم تعادل راهنمای خوبی برای زندگی سالم است. چنانچه سعدی بزرگ میفرماید: «رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود / رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود» اگر در زندگی تکلیف خود را انجام دهیم نیازی به تکلف نداریم. نیازی به عجله، شتاب، تندروی، پیشرفت سریع و بدون کیفیت نداریم. نیازی نداریم که حالمان را خراب کنیم تا آیندهای خیالی بسازیم. اگر بدانیم که تکلیف ما زندگی کردن در اینجا و اکنون است به سختی ساختن آیندهای نامتعادل نخواهیم افتاد. ویژگی یک زندگی سالم رسیدن به دریایی از موفقیت در آینده نیست. زندگی عاقلانه آب تنی کردن در حوضچه اکنون است.