شماره ۴۲۹ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۲۶ آبان
صفحه را ببند
گزارش «شهروند» از مشکلات چابک‌سواران گلستانی
سواری روی زین مرگ

|  مهدي افروزمنش  |

 اسب‌ها، اسب‌ها، اسب‌ها، برای بسیاری اسب حیوان نجیبی است شایسته احترام، باوقار، متین و دوست‌داشتنی با یال و رنگ حیرت‌آور، برای بعضی اسب وسیله تفریح است، سوارکاری آخر هفته، لذت غذا دادن، بزرگ کردن و اسب داشتن و برای تعدادی اسب‌ها مفری برای گریز، برای پولدار شدن، عاشق شدن و شرط بستن. برای رویای پولدار شدن در یک روز، حقوق چند ماه را در یک ظهر تابستانی یا پاییزی به چنگ آوردن بی دردسر، اما عده کمی اسب برایشان ممر درآمد است، کار است. کار، کار و کار.
چابک‌سوارها. بالغ مردانی که زیر 50 کیلو هستند. صبح‌ها ساعت 4 و 5 سوار اسب می‌شوند، هفته‌ای
 3 یا 4 بار. هر دفعه شاید یک اسب. می‌تازند اما نه مثل افسانه‌ها. در دشت باز ترکمن صحرا، با سلاحی بر دوش و مثل آبایی. آنها دور یک میدان می‌دوند، یک دایره محدود و بسته. درست مثل زندگی بعضی‌هایشان. مثل عید محمد. چابک سوار ترکمن. 30 ساله با کاوری بنفش سوار بر «سی بیسکویت 2». مقامی نمی‌آورد پس از پول هم خبری نیست. اسب را نمی‌شناخته، اصلا ندیده بودش. در اتاقک محقر مخصوص سوارکارهای پیست آق‌قلا نشسته که صاحب اسبی صدایش می‌کند.
مسابقه  می‌دهی؟
بله
او مانند مزدوری است که اسب را می‌راند، زیر 50 کیلو، بالغ مردی 30ساله که نباید حتی 51 شود، پسر اولش هم‌وزن اوست تقریبا. دیگر عاشق اسب نیست. اگر می‌توانست «می‌زد بیرون» اما بدون سرمایه و تخصصی غیر از سوارکاری کورس چه کار می‌تواند بکند. زن و بچه‌اش منتظرند. هر هفته از فیروزکوه می‌آید پیست تا شاید اسبی بدهند که سواری‌اش دهد که شاید اول، دوم یا سوم شود که 10‌درصد جایزه را بگیرد، که شاید...
عید محمد 12سالش بود که در اولین مسابقه شرکت کرد. از 8سالگی سوار اسب بود، از اولش هم برای لذت سوار نشد، راستش را که بگوید خیلی عاشق اسب نبود. «اینها که می‌گویند مرد ترکمن و اسب، مال گذشته است». 8 و 9سالش بود که ساعت 4 بیدارش می‌کردند که برود روی اسب. برادرهایش که آنها هم چابک‌سوار بودند. از اول برای مسابقه تربیت شد. فقیر بودند، نه زمینی که رویش کار کنند و نه چیزی جز استعداد سوارکاری، شاید در خونش بود و شاید در نحوه تربیتش اما به‌هرحال در 12سالگی، درست در اولین مسابقه‌ای که شرکت کرد. اول شد. ذوق زده به آغوش برادرهایش رفت، اما... اما همه سراغ اسب را می‌گرفتند. همان‌جا سرخورده شد. او اول شده بود اما سراغ اسب را می‌گرفتند. «شاریناز». تازه آن‌وقت هنوز دستش از سه‌جا نشکسته بود، هنوز پایش زیر اسب نمانده بود، هنوز در وسط‌های مسابقه اسب زمین نخورده بود و هنوز مجبور نبود چیزی نخورد که وزنش 51 نشود.
چابک‌سوارها هیچوقت قهرمان نمی‌شوند، میدان برای بسیاری از آنها هیچ افتخاری نمی‌آورد. بودند و هستند چند نفری که معروف شدند اما قهرمان مردم نه. اسب‌ها قهرمانند. «گل آینا، وات سکرت، شاریسناز» را مردم می‌شناسند، برایشان دست می‌زنند، ذوق می‌کنند و شرط  می‌بندند.
روزی که از اسب افتاد، دستش شکست، چند ماه پول نداشت، پول درمانش را با‌ هزار زحمت دادند اما بعدش هیچ. همه از اسب حرف می‌زدند و بیشتر انتقادها به او بود.
اینها می‌تواند حرف‌های امین هم باشد. مرد 33ساله افغان که سال‌ها چابک‌سوار است.
47 کیلو و از این نظر ایده‌آل است. امین هم از 20‌سال قبل سوارکار حرفه‌ای شد. برای کورس‌ها، چند بار قهرمان شد و اما سر آخر، در 33سالگی کارش به این‌جا رسید. به روزی که باید بیایید به کورس و منتظر بنشیند تا اسبی به او پیشنهاد شود. هیچ قدرت انتخابی ندارد. نمی‌خواهد باید برود. جای بحث نیست. تقریبا بیشتر چابک‌سوارها این‌طورند، بدون بیمه، بدون آینده، بدون پشتوانه و حتی شاید اسیر دست شرط‌بندها، گاهی هم خودشان «کلک» می‌زنند.  در کورس آق‌قلا همه از جریان چند هفته قبل خبر دارند. تعدادی ناشناس یکی از چابک‌سوارها را آن‌قدر زدند که کارش به بیمارستان کشید و 12 بخیه. گفتند که چرا فلان اسب چهارم نشد و دوم شد. مگر قرار نبوده سوم شود. به او گفته بودند که باید چهارم شود، تمرد کرده بود، سوارکار می‌خواست قهرمان شود، برای قهرمانی رفته بود اما باید چهارم می‌شد. چه کسی تصمیم می‌گیرد؟
باید بداند که مهارتش گاهی باید در جهت عکس عمل کند. باید تلاش می‌کرد که اسب مقام نیاورد. باید مهارتش را که سال‌ها پرورش داده بود مهار می‌کرد، نکرد و آنها زدند تا درس عبرت دیگران شود.
در تمام دنیا اسب‌سواری در کورس قانون دارد. گواهینامه دارد، حتی نوع نشستن روی اسب، مراقب خطاها هستند، جریمه‌های بالایی برای خطا در نظر می‌گیرند چرا که جان سوارکار وسط است. هر اشتباه ممکن است به قیمت جان خود یا دیگری تمام شود، وای به آن روزی که عمدی هم باشد. آن‌جا، در ترکیه، اروپا یا همین کشورهای عربی سوارکارها قرارداد و حقوق دارند و برای شرکت یا تیم مسابقه می‌دهند. افتخار تیم و اسب و سوارکار یکی است. سوارکار در تمام طول قرارداد فقط سوار اسب‌های تیم می‌شود. مثل یک ورزشکار واقعی. آن‌جا سختی می‌کشد که شهرت و ثروت به دست آورد اما این‌جا فقط برای نان.
همین نیازهای ساده که برطرف نمی‌شود، سوارکار می‌شود شرط‌بند، حتی می‌شود بخشی از زد و بندها، بعضی‌ها اطلاعات اسب را بیرون می‌دهند، بعضی از طریق آشنایشان بیرون شرط می‌بندند و اسبی که می‌تواند قهرمان شود را مثلا دوم، سوم یا حتی آخر می‌کنند. چند بار که این کار را بکند دیگر به او اسب نمی‌دهند اما او بار خود را بسته است. این‌طور می‌شود که حرمت اسب و اسب‌دوانی شکسته می‌شود. این‌طور است که سوارکار فقط به عشق تاختن نمی‌آید داخل پیست. شوخی نیست، گاهی تا 300‌میلیون پول وسط است.  اسب‌ها که نمی‌دانند پول چیست، جو که برسد خوشحال می‌شوند اما سوارکار هر آن ممکن است جانش را از دست بدهد و دیگر پایان خودش و زندگی‌اش است حتی اگر زنده بماند و فقط مصدوم شود.  امین می‌گوید به عشق اسب‌سواری آمد اما الان دیگر دلش می‌خواهد بزند بیرون اما نمی‌تواند. نه راه پس دارد نه پیش. فقط به کورس می‌آید که اسبی پیدا کند و براند، اگر بشود در هر کورس که چه بهتر شاید مقامی بیاورد و پول ببرد و شاید هم جانش را بگذارد.
همین چند‌ سال قبل بود که محمود قللر عطاء، چابک‌سوار برتر گلستان جانش را در پیست گذاشت و پسرانش یتیم شدند و دیگر هیچ.


تعداد بازدید :  231