فاطمه رحمدل | در رمان دزدهکشی ما با «آرسین» که یک محیطبان عاشق طبیعت و عاشق شغلش است سروکار داریم. هرچند همسر محیطبان «ریحانه» بر ناکارآمدی این شغل برای تأمین حداقل زندگی و معیشت تأکید میورزد ولی آرسین مغرورانه از شغلش و عشقش که طبیعت است جانبداری میکند. یکی از کشمکشهای اصلی در رمان همین تضاد نگاه آرسین و ریحانه به زندگی است. ریحانه طبیعت را هووی خودش میداند چون آرسین عاشق طبیعت است. نگاه آرسین به ماهرخ که در دل کوه در قهوهخانه پدرش کار میکند، نگاهی طبیعتگراست او ماهرخ را جزئی از طبیعت میداند به همین دلیل سهگانههای عشقی - عاطفی متداول در رمانهای بیمایه در این رمان شکل نمیگیرد. احساس حسادت ریحانه به ماهرخ اصولا وجود ندارد ولی حسادت ریحانه به طبیعت بهعنوان یک هووی پردردسر وجود دارد.
ریحانه در را باز ميكند، آرسین تندی سازدهني را از جيب بيرون ميكشد و نشانش ميدهد. «يكي ديگه خريدم.»
«خوب شد! خدايی دیگه حوصله غرزدنها و بهانهگیریهات رو نداشتم.»
روي مبل لم ميدهد و آهنگی ميزند. ریحانه كنارش مينشيند. سازدهنی را از دست آرسین ميكشد و ميگويد: «اینکه نو نيست! چقدر قراضه است! بابا حیدر بهت انداخته! ازش بعیده! اون هم کلاهبردار شد!»
«خودم خواستمش.»
ریحانه از توی کیفش پنبه الكلی پیدا میکند و روی سازدهنی میکشد.
«زدي به دهنت؟! اصلا مال كي بوده؟ ایدز ...هپاتیت... مرض نگیری حالا!»
ریحانه عاشق زندگي است و زن زندگی، زندگی معمولی: همسری، شغلی ثابت، درآمدی معقول و خانهای، روزهای تعطیل میهمانی و گاهی سفری همراه با کودکانی قد و نیمقد. نه آن زندگی که آرسین تمهید دیده، بیهیچ زرقوبرقی، رفتوآمدی، آرام و کمخواهانه، خودش دور از شهر و در دل کوه و ریحانه اغلب تنها در خانه.
«مال تایماز نامی بوده... گفت صاحبمنصبی به همراه ملازمانش آمده بوده سرخیآباد برای شکار میش. 10روز تمام با گروهش دنبال میشی حامله بودند تا بچهاش که به دنیا آمد، شکار کند. لحظهای که میش را نشانه میرود، پیچیدن صدای سازدهنی همانا و فرار میش همان!... صدا از سازدهنی تایماز بوده که مردم میگفتند با حیوانات حرف میزده... میش فرار میکند، شکارچی عصبانی تایماز را نشانه میگیرد و... از آن به بعد دیگر هیچکس ندیدش. باباحیدر گفت تایماز شیفته دختری بوده و این سازدهنی را همان معشوقه تایماز به باباحیدر داده...»