| اخوان لنگرودی|
آقای شاملو... میخواهم ازتان خواهش کنم برایمان از عشق حرف بزنید. یعنی از چیزی صحبت کنید که زندگی روحی و جسمی و فکری خودتان را مدیون آن هستید. مردم این کلمه را به کار میبرند اما غالبا برداشت روشنی از آن ندارند. عشق را به انواع و اقسام تقسیم میکنند: عشق جسمی، عشق روحی، عشق افلاطونی و انواع بسیار دیگر. اما وقتی از شما میخوانند برداشتهایشان بیرحمانه بهصورت علامتسوالی درمیآید.
بهات حق میدهم. سابق میگفتند: «عشق آمدنی بود نه آموختنی.» باید در این عقیده تجدیدنظر کرد. در مورد اول (که عشق «آمدنی» است) مطلقا شک نباید کرد.
پس نخست عشق باید «بیاید» و حضورش را اعلام کند. اما مشکل کار در مرحله بعدی است. چون ما به دلایل مختلف نمیدانیم عشق چیست و باید آن را بیاموزیم.
عشق نیاموخته به نگهداری پرندهای میماند که اگر ندانی از چهچیز تغذیه میکند و چگونه باید ازش مراقبت کرد نه فقط هرگز برایت نخواهد خواند بلکه یا در کوتاهترین مدتی خواهد مرد یا بهصورت کرکس زشتی جگرت را پارهپاره خواهد خورد... پس پیش از هر چیز باید از عشق تعریفی در دست داشت و بهخصوص سخت مراقب باید بود که تعریف طرفین حادثه کاملا با هم انطباق داشته باشد. بیهیچ درز و شکافی، بیهیچ سوءتفاهمی، بیهیچ سهلانگاری آسانگیرانهای وگرنه ابتذال و فاجعه از همان لحظه نخست پشت در است...
از کتاب «یک هفته با شاملو»