شماره ۱۳۶۱ | ۱۳۹۶ سه شنبه ۱۵ اسفند
صفحه را ببند
کوچه اول

|  شهاب نبوی|  دیشب دیدم دارند با لگد می‌کوبند به در خانه. در را که باز کردم، هدایتم کردند توی صندوق عقب. هر چی داد  زدم که «مگه چی‌کار کردم؟» هیچ‌کس جواب نداد. در صندوق را که باز کردند، دیدم وسط بیابانم. یکی‌ در گونی را باز کرد و گفت: «دادم فیت تنت ساختند. بیا برو توش، حالش رو ببر.» گفتم: «تا با وکیلم حرف نزنم، نمی‌رم تو گونی.» گفتند: «حرف بزن!» زنگ زدم وکیلم و گفتم: «از طرف مافیای دستمال تپه ربوده شدم. الانم اصرار دارند تا برم توی گونی.» گفت: «خب؟» گفتم: «بابا یه ماده قانونی از چه می‌دونم، قانون مدنی،  پزشکان بدون مرزی، چیزی پیدا کن بهم بگو که بگُرخند  ولم کنند.» گفت: «ببین اینا خیلی خطرناکند، ماده، پاده هم حالی‌شون نمی‌شه. بهتره بری توی گونی و سعی کنی بهت خوش بگذره.» گفتم: «حالا تو یه قانونی بگو.» وکیل یه چیزی از خودش درآورد. منم به این دوستان دستمال  گفتم.  اینام همین‌جوری که تا ناف توی گونی بودم، ولم کردند و رفتند. می‌خوام بگم، حتی مافیای دستمال تپه هم به بعضی قوانین پایبندند.


تعداد بازدید :  415