| اصغر زارع کهنمویی | روزنامهنگار |
ایرانیها روزانه حداقل 45 انسان را بهطرز وحشتناکی میکشند ولی آب از آب تکان نمیخورد. ما یکدیگر را وسط خیابان له میکنیم و خود را متمدن و مسلمان میخوانیم. بدتر اینکه تلاشی برای پایان این جشنواره آدمکشی هم نداریم. کشتن و کشتهشدن در خیابانها و جادههای کشور ما گویی یک امر عادی است، اتفاقی که نباید برایش خیلی اهمیت داد!
ما بیاعتنا به آمارهای بسیار هولناک کشتهها و زخمیها، همچنان بر پدال گاز پای میفشاریم و نمیدانیم که سرعت زیاد یعنی فرود آوردن شمشیر تیز بر فرق انسانهای بیگناه. ما در خیابانها رانندگی نمیکنیم، دوئل میکنیم. گویی برای ما کشتن و کشته شدن مهم نیست، مهم این است که «برسیم» کجا و با چه هزینهای؟ این اهمیت ندارد. کشتن گویی مرام ما است. میکشیم تا زودتر برسیم!
کسانیکه در خیابانها و جادههای کشور ما کشته میشوند؛ آمریکایی، آفریقایی، عراقی، چینی و... نیستند، ایرانیاند و کسانیکه این انسانهای بیگناه را میکشند، آمریکاییها، داعشیها، اسرائیلیها و... نیستند، ایرانیها هستند. ما در کنار هم، به کشتار دستهجمعی خودمان مشغول هستیم و جالب اینکه، حداقل در این یک مورد، هیچیک از عناصر بیگانه را مقصر نمیدانیم. میدانیم خودمان مقصر اصلی هستیم اما هرگز به محاکمه خودمان نمیپردازیم.
بله؛ کشتار دستهجمعی. وقتی در کشور 80میلیون نفری، روزانه 45 انسان را زیر آهنهای گرانقیمت له میکنیم یعنی اینکه «جان» برای ما خیلی اهمیت ندارد. این درحالی است که کشتن انسان، یکی از منفورترین گزارهها نزد دین اسلام است. اسلام شاید بیش از هر چیز دیگری بر حفظ جان انسانها تأکید کرده است. تمام تاکیدات این دین عزیز برای حفظ سلامتی و زیست بوم انسانی، در همین راستا است. مایی که پا روی پدال میگذاریم آیا به حرمت جان انسان در آیین محمد(ص) میاندیشیم؟ پدالها، مهمترین آلت قتاله ایرانیها است. بهراستی، چرا مثل آب خوردن آدم میکشیم؟
کشتن بد است تمام تلاش گفتمان حقوق بشر برای این است که انسانها را از آسیب دور کند. انسان حق حیات دارد. آیا اینقدر که در کشور ما برای جلوگیری از اعدام متهمان تلاش میشود (که در شرایطی، پویش بسیار ارزشمندی است) برای جلوگیری از قتلعام روزانه 45 نفر زیر لاستیک و آهن اقدام میشود؟ چه بسا کسانیکه خود را طرفدار پروپاقرص حقوق بشر بدانند، اما همچنان بر پدال گاز فشار دهند. چه بسا آنان که در خیابانها شهر ما آدم میکشند، آدمهای اخلاقگرا و متمدنی باشند. اما آیا همینها میدانند وقتی سرعت غیرمجاز میروند، وقتی خلاف قانون حرکت میکنند و وقتی بر خودروی ناامن سوار میشوند و...، درواقع عملی غیراخلاقی و مهمتر از آن، اقدام علیه حقوق بشر مرتکب میشوند؟ بله رانندگی غلط یعنی جنایت علیه انسان.
خیابانهای ما ویترین جامعه ما است. رفتارهای ما (مای عابر و مای راننده) در خیابانها نشانگر مدنیت و فرهنگ ما است. بهراستی ما چقدر مدنی، متمدن و با فرهنگ هستیم؟ بیایید از توسن تبلیغات پیاده شویم و به جای اینکه بافرهنگ خواندن خود گوش جهان را کر کنیم، چشمهایمان را به خیابانهایمان بدوزیم؛ آیا ما با فرهنگیم؟ اگر با فرهنگ هستیم چرا روزانه 45 انسان را میکشیم؟ حتی داعش وحشی هم بهطور متوسط روزانه 45 انسان را نمیکشد. اصلا کجای دنیا روزانه 45 انسان کشته میشود؟ حتی میان سنتیترین قبایل وحشی آفریقا نیز نمیتوان شاهد این رویداد بسیار هولناک بود.
انسان ایرانی برای نجات خویشتن از مرگ دستهجمعی، یک راه بیشتر ندارد؛ باید یکبار بایستد و برای رهایی از مرگ اندیشه کند. ما اینقدر راحت در خیابان میکشیم یا میمیریم که انگار مرگپرستیم. آیا واقعا مرگ در جامعه ما اینقدر عادی شده است؟ این سوال مهمی است. من فکر نمیکنم چنین باشد چون جامعه ما نه اینقدر افسرده است که طالب مرگ باشد و نه اینقدر عارف است که مرگ را رهایی بداند. انسان ایرانی میخواهد زندگی کند اما رفتارش در خیابانها نشان میدهد، زندگیکردن را نمیشناسد.
کشته شدن در تصادف، مردن برای هیچ است. کسانی که جان را با این آهنقراضهها میگیرند یا جان را به این آهنقراضهها میسپارند؛ میدانند «حیف» و «تلف»شدن یعنی چه. واقعا چرا انسانها را حیف میکنیم؟ کشته شدن برای هیچ، تلخترین قصه هستی است. حتی مرگاندیشها و حتی مرگپرستان هرگز نمیخواهند برای هیچ بمیرند. بماند که فریادهای جانسوز بازماندگان نشان میدهد هیچ یک از آنها مرگپرست نبودند.
خیابان و خونهایی که در آن جاری است نشان میدهد، انسان ایرانی به آموزش نیاز دارد و این وظیفه بزرگ حاکمیت است. حاکمیت باید به انسان ایرانی آموزش دهد که چگونه در خیابان راه برود و رانندگی کند. آموزش تنها هشدار تلویزیونی و جریمه پلیسی نیست. آموزش فراتر از اینهاست. حاکمیت وظیفه دارد انسان ایرانی را فرهنگپذیر و قانونگرا بار بیاورد. این دشواری بزرگی است. نمیتوان با چند تا انیمیشن «داداشسیا» آدمکشهای خیابانی را فرهنگپذیر کرد. «راننده-عابر» متهم ردیف اول کشتن (حیفکردن) و کشتهشدن(حیفشدن) در خیابانها است؛ اما این داستان تلخ، متهم دیگری از جنس انسان ایرانی دارد. سازندگان «جاده-خودرو» نیز شریک جرم هستند. آیا آنان که جادههای ناامن میسازند یا به وظیفه ایمنسازی و تعمیر جادهها عمل نمیکنند، میدانند که این کار غلط و آن کمکاری، اقدام علیه امنیت دستهجمعی انسانها و حتی اقدام علیه امنیت ملی است؟ آیا خودروسازان میدانند میتوانند در ردیف متهمان اصلی کشتار دستهجمعی انسانها قرار بگیرند؟ آیا خودروهای آنها ایمنی لازم دارند؟ پاسخ مسئولانه به این سوالات دشواریهای بسیار دارد. اشتباه اساسی جامعه و حاکمیت از مرگومیر ناشی از تصادف، در نحوه قرائت از تصادف است. باید بگوییم تصادفهای جادهای، تصادف نیستند. باید اسم دیگری روی این رویدادهای تکراری تلخ بگذاریم. اجازه بدهید از بدترین و تلخترین واژهها استفاده کنیم، از جنس همان واژههایی که بازماندگان در بهشتزهرا استفاده میکنند. من در این یادداشت عمدا از واژه «کشتار دستهجمعی» استفاده کردم. باید قرائت ما از این کشتارهای حزنانگیز بهگونهای باشد که در ذهن و جان ما، «عادی» و «تصادفی» تلقی نشود.
ما باید تصادف جادهای را دقیقا «نقض حقوق بشر» بخوانیم. قرائت حقوق بشری از عمل متخلفان قوانین رانندگی، متخلفان ایمنی جادهها و متخلفان ایمنی خودروها، میتواند تلنگری بر ذهن و وجدان انسانها(حداقل انسانهای خوب) باشد که آنچه در خیابانهای ما جاری است، وضع عادی و تصادفی نیست؛ اقدامی علیه حقوق بشر و فعلی غیراسلامی است.