محمدعلی سپانلو شاعر
شاید راز علاقه نیما به مطالعه نامه و صرف وقت زیاد برای نامهنگاری را باید در روحیه گوشهگیر و عدم علاقه او به معاشرت با دیگران جستوجو کرد. به عبارت دیگر، این کار او را کاملا منزوی میکرد و از همنشینی با کسانی که مصاحبتشان را باعث اتلافوقت و آزار روح میدانست نجات میداد. از سوی دیگر معتقد بود که «نوشتههای ما به ما تسلی میدهند.»
نیما علاقه خاصی به طبیعت، روستا، جنگل، رودخانه، شکار و حیوانات داشته و این روحیه متناقضی است که وی از سویی تجددگرا بوده و از سوی دیگر نمیتوانسته از سنت و کوهستان و روستا و خلاصه نشانههای سنت دست بردارد. در جایی خود به این حقیقت معترف است: «من به همهچیزهای قدیم علاقه دارم، مگر سبک شعر قدیم و طرز تفکر قدیمی.»
نیما همواره به فقر و نداری گرفتار بوده است، بهطوری که درسال 1303 از چاپنشدن آثارش، به سبب نداشتن سرمایه، گله میکند و در جایی دیگر تمام داراییاش را «یک کوله شعرها و رمانهای» خود معرفی میکند و میگوید: «نه کار دارم، نه پول. بهخیال افتادهام مزرعهای را که از پدرم به من رسیده است بفروشم. زیرا نه من زارع هستم و نه میتوانم دسترنج زارع را بخورم.»
نامههای عاشقانه نیما نیز حال و هوای زیبایی دارد. احساسات شاعرانه در آنها موج میزند. در نامهای همسرش عالیه را چنین معرفی میکند: «اخیرا با خانواده ممتازی وصلت کردهام. او خوب است ولی با همه استعداد، دیمی بار آمده است. هوا و هوسهای زن شرقی او را چنان تربیت کرده است که از بعضی ترقیهای واقعی آن قبیل زنها، که خودمان میشناسیم، قدری دور کرده است. من مشغول هدایت کردن او هستم.»
در جایی دیگر مینویسد: «عالیه بیش از من بیقید است، ولی بیقیدی زیاد به خود بستن هم یکنوع تقلید است. اگرچه قسمتی از رفتار او ساده و طبیعی و نزدیک به عقاید خودمان است، باز هم زندگانی من و او یک مبارزهی مرموز است. نمیدانم چه نتیجهای از این بیقیدی خواهیم گرفت.»
شکی نیست که نگاه نیما به خانواده، زندگی و پیرامونش را بهتر از هر شعرش میتوان در نامههایش یافت. شاید به خاطر همین است که پسرش شراگیم، بهتازگی مجموعهای از یادداشتهای پدر را گردآوری و تنظیم و توسط «نشر مروارید» منتشر کرده است.