| حسین شیرازی |
خدا این ناوگان تاکسیرانی را از ما نگیرد! هر گیر و گوری هم داشته باشد یک حسن خیلی بزرگ دارد و آن اینکه برای نوشتن، سوژهساز است. پریروز با 2 تا از دوستان سوار تاکسی بودیم و چنان جو تاکسی ما را گرفته بود که هر کس در مقامات آن سخنی میگفت. یکی از دوستان گفت یک روز گرم تابستان میخواستم از ابتدای خیابان طالقانی بروم تا سر سپهبد قرنی. ایستادم کنار خیابان در انتظار تاکسی. بحمدلله خیابان طالقانی تاکسی خورش خوب است و هر دقیقه یکی، 2 تا از جلویم رد میشد. اما رانندههای عزیز تا من را میدیدند سرعت را اندکی کم میکردند و به محض ادای لفظ مبارک «سپهبد» و هنوز به «قرنی» نرسیده، گاز را گرفته و دور میشدند. شیشه ماشینها بالا بود و رانندهها چنان باد به غبغب انداخته و بیمحلیات میکردند که احساس میکردی اینها نه تاکسی، بلکه اتومبیل و راننده شخصی مقامات کشوری و لشکری هستند. خلاصه میگفت ربع ساعتی را زیر برق آفتاب منتظر ماندم و بعد شروع کردم به پیاده رفتن و البته هنوز چشم امید داشتم به رانندههای باوجدانی که سوارم کنند و هر چند قدم برگشته و نگاه ملتمسانهای به تاکسیهای رد شونده میکردم و بالاخره یک راننده از خدا باخبر سر فلکه فلسطین سوارم کرد. دوست دیگرمان گفت هر روز جلوی اداره ما دو، سه تا تاکسی پارک میکنند و منتظرند تا کسی تاکسی بخواهد و دربست بروند. این هم از اوضاع تاکسیرانی ما. انگار نه انگار که اینها تاکسی گردشیاند و وظیفه دارند اگر ماشینشان خالی بود، مسافر را جابجا کنند. عوض اینکه اینها دنبال مسافر باشند، مسافر باید بهشان التماس کند.
راننده تاکسی ما (که حرفهای ما را میشنید): خب عزیز! حق دارند. نمیصرفد برای چندرغاز هی بزنند روی ترمز.
یکی از دوستان: خب مگر مجبورند راننده تاکسی بشوند؟ بروند سراغ یک شغل دیگر. ولی اگر میخواهند راننده تاکسی بشوند باید ملزوماتش را هم رعایت کنند. از جمله اینکه قانونا باید مسافر عبوری را سوار کنند.
راننده تاکسی: قانون باید به نفع همه باشد، نه فقط یه عده خاص.
دوست دیگر: قضیه نصرفیدن نیست. تاکسی گردشی هم برایش میصرفد. قضیه این است که دربست راحتتر است و پولش بیشتر.
دو دوتا چهارتا: قربان آدم چیز فهم! پس شما هم باشی فقط دنبال دربست میری.
شما هم: خیر. بنده باشم، چون تاکسی گردشیام و وظیفه سوار کردن مسافر گردشی را دارم، مسافر گردشی را سوار میکنم. حالا اگر دربست هم بهم خورد که خیلی هم خوب. ولی اگر نخورد، مردم را روی زمین نمیگذارم.
خیلی نکتهسنج: حالا بغل دست همین راننده تاکسی که مسافرها را سوار نمیکند بنشین. از بالا تا پایین ممکلت را میکشد به باد ناسزا که چرا هر کسی سر جای خودش نیست و چرا کار مردم را راه نمیاندازند و....
گوینده الکی خوش رادیو (اتفاقا در همین لحظه): آقا! درهر کاری خودت را بگذار جای بقیه. یه روز هم تو پیادهای و دیگران سوار. خوبه باهات اینطور رفتار کنند!
راننده تاکسی ما (در حال خاموش کردن رادیو): کی توی این مملکت کارش را درست انجام میدهد که از راننده تاکسی توقع دارین؟! الان ماست هم میخرید روش نوشته ۹۰۰ گرم، ولی ۷۰۰ گرم بیشتر نیست!
دوست اولی: بله آقا! خیلیها توی این مملکت با همین استدلال کارشان را درست انجام نمیدهند. این یعنی بچرخ تا بچرخیم! یا به عبارتی خراب کن تا خراب کنیم! تهش هم دیگه همه چیز آنقدر خراب میشود که همه ضرر میکنند.
راننده تاکسی ما (توی دلش): برو بابا دلت خوشه!