در زمانهای دور و مکانهای دورتر، روزی زن و مردی از راهی میرفتند که ماموران آنها را دیدند و پرسیدند: «شما چه نسبتی با هم دارید؟» زن و مرد با هم جواب دادند: «زن و شوهریم.» ماموران مدرک خواستند، زن و مرد گفتند: «نداریم!» پس ماموران گفتند: «چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید؟!» زن و مرد گفتند: «برای ثابت کردن این امر نشانههای فراوانی داریم! اول اینکه آن افرادی که شما میگویید دست در دست هم میروند، ما دستهایمان از هم جداست! دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه میکنند، ما هر کدام رویمان به سویی دیگر است! سوم آنکه آنها هنگام راه رفتن، با یکدیگر با احساس حرف میزنند، ما احساسی به هم نداریم! چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند میکنند، میبینید که ما غمگینیم! پنجم، آنها چسبیده به هم راه میروند، اما یکی از ما جلوتر از دیگری میرود! ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنیای، چیزی میخورند، ما هیچ نمیخوریم! هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را میپوشند، ما لباسهای کهنه تنمان است! هشتم... ماموران گفتند: «خیلی خب، فهمیدیم. بروید، بروید... فقط بروید!»