شماره ۱۳۴۳ | ۱۳۹۶ دوشنبه ۲۳ بهمن
صفحه را ببند
حرف روز
39‌امین سالگرد انقلاب
مهدی بهلولی - آموزگار

 

39‌سال پیش در این کشور، انقلابی بزرگ رخ داد؛ حکومتی برافتاد و حکومتی برآمد. انقلابی که دوتا از برجسته‌ترین شعارهای آن، آزادی و عدالت بود. این‌که کسی فراتر از قانون نباشد و همگان بتوانند بدون ترس از مجازات، حرفشان را بزنند و در برابر قانون برابر باشند و از یک زندگی شرافتمندانه برخوردار. و این روزها، در نقد و بررسی این انقلاب، سخنان بسیاری شنیده و گفته می‌شود. این‌که پس از این سال‌ها، تا چه اندازه به این دو آرمان بزرگ انسانی دست یافته‌ایم؟ تا چه اندازه از آزادی‌های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی برخورداریم و تا چه اندازه در ثروت و قدرت برابریم؟ من یکی که به گواهی تجربه زیسته خودم و آنچه از نزدیک می‌بینم و از دوست و آشنا و مردم کوچه و بازار می‌شنوم، نمی‌توانم پاسخ‌های چندان امیدوارکننده‌ای به این پرسش‌ها بدهم. من متولد ‌سال 50 هستم و انقلاب که پیروز شد، هفت‌ساله بودم. سال‌های نخست مدرسه‌ام را در دبستان بزرگمهر بروجرد درس خواندم. یکی دو‌سال از انقلاب که گذشت، نامش شد رسالت. باور کنید تا بزرگمهر بود، هر روز یک شیر سه گوش پاکتی می‌دادند و یک بسته بیسکویت کام و گاهی هم خرما و بسته‌ای پسته. «رسالت» که شد، بساط همه اینها برچیده شد. گفتند کشور در جنگی بی‌کم و کاست درگیر است و بودجه‌ای برای این‌جور چیزها نداریم. جنگ، چند ‌سال بعد تمام شد اما دیگر آن شیر و آن تغذیه رایگان برنگشت. دو سه‌سال پیش، شیر رایگان مدرسه از سر گرفته شد؛ آن‌هم هفته‌ای یکی دوبار، ولی باز بساطش برچیده شد. در بودجه و روی کاغذ می‌نویسند 200‌میلیارد تومان برای هزینه شیر مدرسه‌ها اما در واقعیت، هیچ پاکت شیری به دست هیچ دانش‌آموزی نمی‌رسد؛ همین امسال که هم‌اکنون در آخر بهمن آن هستیم، هنوز هیچ خبری از شیر رایگان مدرسه‌ای نشده است.
می‌دانم که یک انقلاب و همه پیامدهای گوناگون آن را این‌گونه نمی‌شود بررسی دقیق و علمی و همه‌جانبه کرد اما این هم خودش روشی است دیگر، مگر آنان که بررسی جامع می‌کنند، چقدر آمارهای علمی امیدآفرین از توسعه پایدار کشور رو می‌کنند؟ مدرسه‌ای که من هم‌اکنون در آن درس می‌دهم، نزدیک به میدان فردوسی است. باور کنید هر روز صبح که به مدرسه می‌روم و هر ظهر که برمی‌گردم، فرد یا افرادی را دیده‌ام که دم در خانه متروکه‌ای پشت سفارت روسیه روی کارتونی خوابیده‌اند. یا همین دیروز در دفتر مدرسه با همکاران درباره دانش‌آموزانی گفت‌وگو می‌کردیم که صبحانه نمی‌خورند و به مدرسه می‌آیند و سرِ کلاس درس بی‌حالند و بعد یاد سخن یکی دو‌سال پیش رئیس آموزش و پرورش شهرستان ملارد افتادم که گفته بود؛ 70‌درصد بچه‌های ملارد بدون صبحانه به مدرسه می‌روند. من یک آموزگار ریاضی‌ام اما باور کنید هضم و درک برخی رقم‌های بزرگ اختلاس- یا به گفته‌ای همان نام محترمانه دزدی برای برخی آدم‌های محترم- برایم خیلی سخت است. اَبَر وام‌هایی که بدون ضامن معتبر به برخی داده و می‌دهند و بعد دیروز یکی می‌گفت من بعد از کلی تلاش، توانسته‌ام 15‌میلیون وام بگیرم اما دو ضامن می‌خواهد و کلی شرایط و کسی ضامن نمی‌شود. خب آدم نمی‌داند چطور این ناسازه‌ها را جمع کند.


تعداد بازدید :  414