اکبر عبدی بازیگر
همیشه سعی کردهام خودم را در حوزههای فرهنگی و اجتماعی درگیر کنم. بهطور مثال آخر هفته به پسرخالهام میگویم مینیبوسش را بیاورد و بعد با هم یک خانواده را سوار مینیبوس میکنیم. آن خانواده مرا که میبینند درگیر میشود. من پشت فرمان مینشینم و آنها مدام از هم میپرسند راننده اکبر عبدی است؟ بعد میگویند: اکبر عبدی که راننده مینیبوس نمیشود! بنابراین این کارم تئاتر در درون تئاتر است. هم سرگرم میشوند و هم با یک هنرپیشه برخورد میکنند. برخی از مواقع هم فامیل را جمع میکنم و به هر کدامشان نقشی میسپارم. بعد از آن اشکالاتی که هر کدامشان دارند را به آنها نشان میدهم. بهعنوان مثال همسربرادرم کند است و همسر خودم تند. ایراد نحوه حرکتهایشان را با نقش به آنها نشان میدهم. از سوی دیگر از این فرصت استفاده میکنم تا اگر 2نفر از افراد فامیل با هم قهر هستند آنها را آشتی دهم. در مورد برنامههای این هفته هم باید بگویم نمیتوانم جایی بروم چون سر صحنه فیلمبرداری هستم. معمولا اگر برنامه خاصی نداشته باشم همه تئاترهای آن هفته را میبینم. آخرین تئاتری که رفتم کار آقای افشار بود که در سینمای پاسداران به روی صحنه رفت. به نظر من کسانیکه امکان استفاده از این برنامهها را ندارند ( یا حتی دارند) میتوانند قرار بگذارند و در خانه یکی از افراد فامیل تئاتر بازی کنند و همدیگر را بخندانند. به این کار میگویند تئاتر درمانی. کافی است سعی کنند به هر بهانهای شاد باشند و به هر بهانهای لبخند را بر لبان یکدیگر بنشانند. میتوانند میان خودشان 2 یا 3 نفر را بهعنوان هیأت داوران انتخاب کنند و بعد کارهای اجرا شده و نقشهای ایفا شده توسط هر نفر را به داوری بگذارند. میتوانند هر کاری که میتواند سرگرمکننده باشد را انجام دهند، متن بخوانند و جوک بگویند. میتوانند شو درست کنند و خودشان اعضای این شو باشد. با این اتفاق من و همه هموطنانم میتوانیم هفته پیش رو را با شادی و انرژی فراوان آغاز کنیم. نخندیدن باعث ترشح مادهای در خون میشود که رگها را میبندد. در قدیم مردم اسمش را گذاشته بودند غمباد. خندیدن باعث میشود ترشح این ماده متوقف شود و از سکته قلبی جلوگیری کند. آدمی که غم دارد مثل یک تکهسنگ است. بیشکل است و هیچ فرمی به خود نمیگیرد اما لبخند، آدمیان را مثل جوی روان میکند. تازه و سر زنده و پر امید.