با نگاهی تاریخی به زندگی بشر متوجه میشویم، پس از آنکه این موجود تشخص مییابد و اومانیسم نیز پدیدار میشود، نوبت به گفتوگو میرسد. آنوقت است که مسائل مربوط به مدارا، گفتوگو و آزادی پدید میآید. حال آنکه به سبب زمینههایی که برای به وجود آمدن گفتوگو به آنها اشاره شد، بشر در دوران قدیم با این موارد مواجه نمیشود. در دوران قبل انسان خاموش بود و سخنی از گفتوگو به میان نمیآمد.
سکوت و مراقبه وجود داشت و عالم، عالم دیگری بود. فلاسفه مسلمان سخن و تاکیدی درباره گفتوگو ندارند. سهروردی جزو آن دستهای بود که بین «حکمتذوقی» و «حکمتبحثی» تفسیری دارد.
حکمتبحثی شاید از وجهی به آنچه امروز به آن عنوان گفتوگو اطلاق میشود نزدیک باشد ولی خود سهروردی هم برای این موضوع چندان شأنی در نظر نگرفته و اصل حکمت را حکمتذوقی دانسته است. بنابراین بحث او دیگر ارتباطی با مقوله گفتوگو ندارد. درباره اینکه کدام فیلسوفان اسلامی به گفتوگو اهمیت ویژهای دادهاند تأکید اختصاصی نمیتوان کرد. این مسأله توسط فیلسوفان مدرن به چالش کشیده شده است.
گفتوگو در بسط آزادی و پیدا شدن روحیه نظارت همگانی بر حسن اجرای قوانین تأثیر بسزایی دارد. بالاخره باید پذیرفت که حقیقت آدمی
نطق است.
درست همان بحثی که در زبان یونانی به آن لوگوس اطلاق میشود، آن چیزی است که امروز باید بهعنوان حقیقت آدمیان پذیرفته شود.
دو نفر که در مقابل هم باشند دو لوگوس در برابر هم قرار دارند و ارتباط دو فرد ارتباط دو لوگوس را برقرار میکند. دیالوگ هم همان ارتباطی است که لوگوسها با هم برقرار میکنند.
بنابراین گفتوگو تاثیرات خود را دارد و از شرایط و بنیادهای جامعه مدنی است. تا زمانی که نتوانیم به نقطه قابلقبولی درباره گفتوگو با تعریف تام و تمام آن برسیم، سخنگفتن از توسعه جامعه مدنی امری خالی از فایده خواهد بود.