صابر خسروی | حدود 6 عصر در ازدحام وحشتناک BRT ایستگاه گیشا وارد اتوبوس شدم که دیدم جیبم را زدهاند، قبلش داشتم با تلفن صحبت میکردم و مطمئن بودم که هنگام ورودم به اتوبوس این سرقت رخ داده است؛ هر چند با خودم میگفتم شاید از جیبم افتاده و کسی آن را پیدا کرده است؛ آدمی است دیگر، به امید زنده است و مدام درحال توجیهی برای امید دادن به خود. ایستگاه بعد پیاده شدم و به گیشا بازگشتم، هر چه گشتیم چیزی پیدا نشد. با گوشی دیگری به خط خودم زنگ زدم، هنوز زنگ میخورد و همین صدای بوق آزاد امیدی بود که احتمال زیاد گوشیام سرقت نشده و گم شده است. در همین حین به 110 هم زنگی زدم و بعد حدود 20 دقیقهای یک نفر از کلانتری یوسفآباد آمد و گزارشی نوشت و گفت حالا که گوشی روشن است، به راحتی قابل ردیابی است و فردا به دادسرا برو و به راحتی فرد سارق پیدا میشود. اما من هنوز خودم را توجیه میکردم که گوشی گم شده و جایی افتاده و کسی پیدایش میکند و در همین افکار بودم که 2 نفر دیگر را هم دیدم که گوشیشان را در همان ایستگاه و همان حوالی زمانی که من سوار شدم، زدهاند. دیگر تقریبا مطمئن بودیم که سرقتی رخ داده است. آنها را هم تشویق کردم که به 110 زنگی بزنند و پیگیری کنند که با پوزخندی که یکی از آنها زد، متوجه شدم که رغبتی به این کار ندارند. یکیشان زد روی شانههای من و گفت: «جدا فکر کردی پیگیری میکنند، این بار دومی است که گوشیام را میدزدند و بیخیالش شو! خط رو بسوزون و گوشی دیگری بخر». به خانه آمدم و به کلانتری محل مراجعه کردم، راهم ندادند! گفتند به ما مربوط نیست و باید به دادسرا بروی. در این هنگام هم هرچه زنگ میزدیم به گوشی، بوق آزاد میزد و کسی بر نمیداشت. به چند نفر از دوستانم زنگ زدم و حال آنکه همه بهاتفاق میگفتند برو سیمکارتت را بسوزان و خلاص! بهش فکر نکن! یکیشان هم پشت تلفن با لحنی خاص آوازی سر داد که: «اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد ...». صبح پنجشنبه رأس ساعت 8 رفتم به دادسرای نزدیک محل خانه، چند نفر بودیم، یکی ماشینش و دیگری خانهاش سرقت شده بود، یکی مثل من گوشیش را برده بودند، یکی دیگر هم موتورش پیدا شده بود. تا ساعت ده و نیم منتظر ماندیم که قاضی کشیک سر برسد، آخر پنجشنبه و جمعهها که دزدی نمیشود که ادارات این چنینی کار کنند که! سربازی آمد و گفت که قاضی آمده ولی فقط به سرقت خودرو امروز رسیدگی میشود و الباقی بروند و خود را الاف نکنند. این شد که بعد از چند بار اصرار دیدم که راهم نمیدهند، باز گشتم. در راه که بودم، یکبار دیگر خط مسروقه خود را گرفتم. صدایی آمد: «الو!» با شعف فراوانی گفتم: «اِاِاِ ... سلام، آقا شما گوشی رو پیدا کردید؟». کمی مکث کرد و با لحنی حق به جانب و شاکیانه گفت: «نخیر! من گوشی رو دزدیدم!»؛ خیلی شیک و مجلسی و با صدایی قاطع میگفت من دزدیدم! بعد هم ادامه داد که «من الان جاییم وقت ندارم، بعدا زنگ بزن بگم چیکار کنی!». و سریع قطع کرد. این بود که این همه وقاحت عصبانیم کرد. به همراه اول هم زنگ زدم و گفتند با دستور قاضی همه چیز حل میشود و به راحتی جای سارق تا وقتی سیمکارت در گوشی است قابل ردیابی است. به دادسرا برگشتم و گفتم الا و بلا باید قاضی را ببینم، سرباز دم در بعد اصرارهای فراوان گفت بگو تا من به قاضی موردت را بگویم و اگر اجازه داد بروی پیشش. توضیح دادم و بعد از چند دقیقه آمد و گفت قاضی گفته که برو شنبه صبح بیا! این شد که به خانه آمدم. دوباره تماس گرفتم و سارق برداشت و گفت مگه نگفتم جاییم بعدا زنگ بزن و قطع کرد. به 110 زنگ زدم و شرح ما وقع دادم و گفتند فقط با دستور قاضی وارد عمل میشویم. آخرین تیر امیدم پلیس آگاهی بود، زنگ زدم و گفتند که در کلانتری ثبت پرونده کن و سریع بیا که سارق را بگیریم. خوشحال شدم و به سرعت رفتم، سه کلانتری را سر زدم تا جوابی بدهند و سر آخر رفتم همان کلانتری یوسفآباد. تشکیل پرونده دادند و ساعت یک بود که راهی شدم به سمت پلیس آگاهی، کارهایم را سریع انجام دادند تا اینکه فرد آخری که باید امضا میکرد و دستور میداد، نبود! یک ساعت نشستم و آمدند و گفتند که نمیآید. برو شنبه صبح بیا. جالبتر آنکه مدام من توضیح میدادم که فرد سارق هنوز گوشی را خاموش نکرده و قابل ردیابی است و این همه عجله من بابت همین مسأله است، ولی پاسخها متفاوت بود: یکی اعتراض کرد که اصلا چرا بعدش زنگ زدی و پلیس بازی درآوردی؟ یکی گفت که حالا که برداشته باهاش قراری بگذار و پولی بده و ماجرا را ختم کن. آخری هم گفت سیمکارت را بسوزان و ما پیگیر میشویم و اگر پیدایش کردیم، خبرت میکنیم. این شد که در راه خیلی با خودم فکر کردم. گفتم ای کاش اصلا از همان اول پیگیری نمیکردم و این همه وقتم هم تلف نمیشد. چند بار دیگر هم زنگ زدم و کماکان زنگ میخورد و کسی بر نمیداشت. این شد که تصمیم را گرفتم و رفتم به دفتر مخابراتی و گفتم سیمکارت را میسوزانم و بعد هم میروم یک گوشی دیگر میخرم و تمام. اما پاسخ همراه اول شوکهام کرد: «سیستمهای ما چند روزی است که کلا قطع است و نه میتوانی بسوزانی و نه سیم کارت جدید بگیری. برو شنبه بیا، گفتم گوشیام را دزدیدهاند که سری تکان داد بدین معنا که به من چه!»
صبح شنبه به آگاهی رفتم که فرد مسئول گفت ثبت پرونده شده، گفتم من زنگ میزنم و با طرف صحبت میکنم و توضیح دادم، گوش نمیداد و گفت ما نمیتوانیم از روی سیمکارت کاری بکنیم، اگر دوباره سیمکارت را روی گوشی خودت بگذارد قابل ردیابی است. گفتم یعنی طرف نمیداند، گفت چرا! اوراق میکنند این گوشیها را! تو هم به گوشیت نمیرسی! این شد که بازگشتم و با خودم میگویم خب، یک گوشی ناقابل زده از ما آن هم فوقش دومیلیون ارزشش بوده دیگر، حالا نشستهام و دعا میکنم که مخابرات زودتر سیستمهایش را عوض کند که لااقل دزد محترم کمتر بتواند از سیمکارتم استفاده کند!