شماره ۱۳۲۱ | ۱۳۹۶ دوشنبه ۲۵ دي
صفحه را ببند
سیمرغی که خود را به آتش زد!

شهرام شهيد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي طنزنویس [email protected]

پیش از این افسانه سیمرغ را شنیده بودیم. بی‌بی‌ها در متل‌های تاریخی و حکیم طوس در شاهنامه‌ای که رستم هنوز از آن نرفته بود، روایت سیمرغ را برای ما بازگو کرده بودند. صدها‌سال در شب‌های سرد زمستان، زیر کرسی‌ها نشسته‌ایم و مادربزرگ‌ها کنار سماورهای همیشه روشن، با هر قاشق انار و گلپر که در دهان نوه‌ها می‌گذاشتند از آتش زدن پر سیمرغ برایمان گفته‌اند. اما مگر آدمی می‌تواند به رویا دل ببندد و باور کند روایت به چشم نادیده را. روایتی که با پوست و خون حس نشود و کاردش به استخوان آدمی نرسد، چقدر باورپذیر است؟ برای همین هم ما سال‌هاست یادمان رفته سرزمین ما سرزمین آرش‌هاست که تیری بیندازند در تاریکی و جان‌شان را بدمند در تیری که از کمان رها شده و جان خویش را فدای وطن کنند. تیری که مرزها را از ایران ببرد تا دورهای دور؛ تا توران.
این روزها اما دوباره روایت سیمرغ و آرش نقل همه محافل بود. نه در داستان‌های شبانه و فال‌های یلدایی که در تمام کانال‌های خبری صفحات جادویی جهان. در تمام شبکه‌های مجازی فارغ از محدودیت‌های جور و واجور این روزها. ولی مگر می‌شود روایت سیمرغ را مهار کرد یا داستان آرش را به زنجیر کشید؟ تیری که رها شود می‌رود تا هر کجا نفس این ملت یاری‌اش کند. می‌رود تا هرکجا مرزهای باور این مردم باشد.
سیمرغ ما رسانه‌های جهان را تسخیر کرد و شعر لسان‌الغیب را جاودانه که: در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز / استاده‌ام چو شمع مترسان ز آتشم
آرش قصه ما این‌بار تیر خود را نه تا توران که تا دورتر از مرزهای توران پرتاب کرده بود. به چین و ماچین. یک ملت دلشان در گرو تیرِ از کمان رها شده می‌تپید در آب‌های دریای زرد. برای آزادی هر مرغ، از این سیمرغ گرفتار در غول نفتکش، روزها دعا کردند مردمان این سرزمین، اما هیچ غول چراغ جادویی نبود که از ما بپرسد آهای مردم آرزویتان چیست؟ که همه‌مان یکصدا و شانه به شانه هم سه‌بار آرزو کنیم «سیمرغ ما را به مام وطن برگردان.»
اما مگر نه این‌که در روایت‌های پیشین، رستم‌ها و زال‌ها باید پر سیمرغ را آتش می‌زدند که شست سیمرغ خبردار شود و پر بگیرد برای یاری‌شان؟ پس این چه سیمرغی بود که ققنوس‌وار خود را در آتش نفتکش سانچی سوزاند که بعد از روزهای پرالتهاب اخیر در کشور، یادمان باشد که زن یا مرد، فقیر یا غنی، فارغ از هر نژاد و قوم و رنگ و دین، پیکره یک ملتیم. همه‌مان با هم می‌خندیم، نگران هم می‌شویم و با هم اشک می‌ریزیم. سیمرغ نوین ایران خودش را آتش زد، خودش را به دریا زد تا پری دریایی ایران ما شود. مرواریدی شود که بیاموزدمان ما با هم می‌سوزیم و با هم می‌سازیم.


تعداد بازدید :  747