پدرام ابراهیمی طنزنویس
[email protected]
75623 طلاق در سال؟ مگر کلا در سال چند ازدواج داریم؟! نکند جدیدا بههم خوردن دوستی معمولی را هم جزو طلاقها ثبت میکنند؟ یا نکند سازمان آمار مثل دوره قبل دارد بلبلی میزند؟ من نمیدانم. من کیام؟ شما کی هستید؟ این آمار طلاق اینجا چه میکند؟! برای گرفتن جواب سوالهایمان سعی کردیم با مسئول ذیربط گفتوگو کنیم ولی متاسفانه روابطعمومی ما را وصل کرد به یکی از مسئولان بیربط. ایشان که «مدیر مقصریابی برونمرزی برای سوانح و جرایم درونمرزی کشور» بودند به ما گفتند: «کلیه گمانهزنیهایی که درباره مقصر نرخ بالای طلاق در کشور مطرح شده بدون پشتوانه و بیمبنياست ولی ما این آقا را ظرف 48ساعت آینده دستگیر خواهیم کرد. عجالتا شما سرویسهای جاسوسی و رسانههای بیگانه را بهعنوان مقصر در دست داشته باشید تا دستتان از فرم مطلوب خارج نشود.» دیدم اینطوری نمیشود. گفتم بروم به دادگاه خانواده با تنی چند از قریبالطلاقین مصاحبه بگیرم که گزارشمان میدانی باشد و نانمان حلال.
شهرونگ: سلام قربان. میتونم بپرسم علت جداییتون چیه؟ آقا؟ سلام عرض کردم... جناب... برادر... دکتر... یارو...! الو؟! یه دقه اون بیصاحابو بذار کنار، دارم باهات حرف میزنم. نخیر مثل اینکه جواب بده نیست. خانم؟ میشه شما بگید؟ همسرتون که حواسش نیست. خانم؟ خواهر؟ آبجی؟ الو الو من جوجوام! بابا یه کدومتون به من وقع بنهید آخه!
خانم: آقا چی میگی دم گوش من؟ بذار ببینم پرستو چی میگه تو وایبر.
شهرونگ: خانم میدونم الان وسط گریه کردن براتون سخته که حرف بزنید ولی میشه بگید برای چی اینجایید؟
خانم گریان: من زندگیمو با خوشبختی شروع کردم. تا اون بعدازظهر لعنتی... (گریه شدیدتر میشود) اون روز بعدازظهر فهمیدم اون یه دروغگوئه. اون یه دزد و قاچاقچیه. فهمیدم یه آدم خشن و بیسواده که مسئولیت سرش نمیشه. یه حیونه...
شهرونگ: کدوم بعدازظهر؟ مگه چی شد؟
خانم گریان: همون بعدازظهر لعنتی که دیدمش. شانس آوردم باهاش ازدواج نکردم.
شهرونگ: پس اینجا چه کار میکنید؟!
خانم گریان: دیدم مصاحبه میکنن گفتم بیام صدامو به گوش مسئولان برسونم شاید از صدام خوششون اومد.
شهرونگ: دوست عزیز میتونم علت طلاق گرفتنتون رو بپرسم؟
دوست عزیز: نه.
شهرونگ: جناب شما درخواست طلاق دادید یا زوجه؟
جناب: زوجه چیه؟
شهرونگ: خانمتون.
جناب: آهان. با عرض سلام خدمت شما و کلیه دستاندرکاران محترم، بنده!
شهرونگ: خب میشه بگید چی شد که دیگه ادامه زندگی با ایشون میسر نبود؟
جناب: بنده با کار کردن همسرم در منزل موافق نبودم ولی ایشون حرف گوش نمیکرد. دیگه این اواخر مقاومتشون زیاد شد تصمیم گرفتم آخرین ضربه رو محکمتر بزنم.
شهرونگ: یعنی ایشون خدمتکار نخواستن؟ خب این مشکل لاینحلی نیست.
جناب: کارت ویزیت نداری؟ طنزنویس خوبی هستی. خدمتکار چیه؟ من میگفتم باید بری بیرون منزل کار کنی، قبول نمیکرد!
شهرونگ: آقای محترم! از وجناتتون برمیاد که آدم رئوف و روشنی باشید. شما دیگه چرا؟
آقای رئوفطور: ما عاشق هم بودیم و هستیم. عشق، میله قفس نیست. عشق واقعی، پر پرواز است. عاشقان برای یکدیگر بهترینها را میخواهند. همسر من روزی برای داشتن آشیانه شاد بود و حالا میخواهد پرواز کند. من به خاطر عشقی که دارم نمیخواهم مانع پرواز کبوترم شوم.
شهرونگ: پارکات کجاس داداش؟
آقای رئوفطور: همین بوستان روبهروی میدون ترهبار. ساقیش اسمش اصغره. بگو مازیار منو فرستاده.
شهرونگ: خانم چرا گریه میکنید؟
خانم: پدرم نمیذاره جدا بشم. میگه معتاد و عوضی و کتک بزن و بیپول بودن که دلیل نمیشه. هر چی میگم بابا! این مرد دیگه تابلو شده. آبرومون رو برده. روم نمیشه از در خونه برم بیرون، میگه اینا دلیل نمیشه، دلیل قانعکننده بیار.
شهرونگ: پس اینجا چه کار میکنید؟
خانم: اومدم ببینم نیکول کیدمن چطوری از تام کروز جدا شد؟!
در پایان پیشنهاد میکنیم با یک تعویض تاکتیکی، مسئولان ترویج کتابخوانی را بهعنوان مروجین طلاق بیندازید به جان خانوادهها! دلیلش را خودتان بفهمید. همه چیز را که ما نباید بگوییم!