| ترجمه و تنظیم: مریم صفایی |
بن افلک و رزاموند پایک در نقش نیک و ایمی دان در فیلم دختر گمشده تصویر بینقصی را از دنیایی ارایه کردهاند که وضوح بکر یک صحنه جرم را در خود دارد.
آخرین باری که دیوید فینچر تصمیم به اقتباس از یک اثر پرفروش را گرفت نتیجه آن دختری با خالکوبی اژدها بود که تصاویری مطابق با سلیقه روز و چشمگیر اما محتوایی خالی بود. این اثر بازسازی انگلیسی زبان از یک اثر موفق سوئدی - دانمارکی بود که به نظر غیرضروری میرسید. اکنون بهنظر میرسد فینچر با اقتباس هیجانانگیز از رمان دو وجهی و مجذوبکننده جیلیان فلین که به زیبایی توسط خود نویسنده برای سینما بازتنظیم شده، به جایگاه اصلی خود بازگشته است و با تلفیق شیوه آیندهنگرانه «زودیاک» و درخشندگی سطح بالای «بازی» استادانه مخاطب را منحرف کرده و وی را از راه هزارتوی اسرارآمیز زندگی مدرن به پایکوبی شاد مرگ دعوت میکند.
اين تريلر روانشناسانه گسترده و در عين حال از نظر ساختاری محكم نگاه و بينش فينچر درباره عصر اطلاعات و مجذوبيت هميشگی او نسبت به وحشت و خشونت او كه زير زندگی مدرن آمريكا در جريان است را به تصویر کشیده است.
نیکدان (بن افلک) در روز پنجمین سالگرد ازدواجش متوجه میشود که خانهاش به شکلی نمایشی مورد تعرض قرار گرفته است. درجلویی باز مانده، یک میز شیشهای واژگون و خرد شده و همسرش (روزاموند پایک) به شکلی دور از انتظار مفقود شده است. وقتی کارآگاه روندا بونی (کیم دیکنز) وارد صحنه جرم میشود احساس میکند که همه چیز آنطور که به نظر میرسد نیست. شواهد درگیری ساختگی و مناقشاتی که در خانه این زوج جوان وجود داشته موجب میشود که انگشت اتهام نیک را نشانه بگیرد، همسری که نمایش مشکوکش از غم و اندوه گمشدن همسرش در عصر رسانههای اجتماعی و اخباری که همچنان در جریان است برای مقامات اجرای قانون کفایت نمیکند. ظرف چند روز، تصویر لبخند جامعهستیزانه نیک در اینترنت و رسانهها به موضوع مهمتری نسبت به جستوجو برای یافتن همسر گمشدهاش تبدیل میشود. در این میان صدای نیک از میان صفحات یک دفترچه خاطرات شنیده میشود که نشاندهنده یک تفسیر متفاوتی از زندگی زناشویی به ظاهر آرام و مسالمتآمیزشان است.
دختر گمشده که بخشی از آن را یک قتل مرموز و مشهور و بخش دیگر را یک هجو اجتماعی تشکیل میدهد با صحنهای آغاز میشود که نیک با تعجب از خود میپرسد: به چی فکر میکنی؟ چه احساسی داری؟ ما چه به روز هم آوردیم؟ و پس از آن با شعف کامل از تمام وقت خود برای پرهیز از پاسخ به همه این سوالات استفاده میکند. درست مثل فیلم «بازی» که شون پن درگیر نقش بازی کردن برای مایکل داگلاس شده بود، کاراکترهای اصلی این داستان نیز بین پذیرفتن و نپذیرفتن پرسوناژهایی که برایشان مشخص شده معلق ماندهاند، خود واقعی آنها بین لایههای پیچیده و متقلبانه پنهان شده است. بهنظر میرسد همه چیز بازی باشد، همه وانمود میکنند چیزی هستند که در واقعیت نیستند، آنها خود را برای جامعه و برای یکدیگر ویرایش و دوبارهنویسی میکنند.
ظاهرا تا اینجا، ایمی یک کاراکتر نسبتا فرضی است که در داستانهای پرفروش مادرش برای مخاطب کودک بسیار موجه و حتی بسیار ایدهآل جلوه داده شده است، یک شخصیت جایگزین داستانهای کودکانه که گویی در کمین بزرگسالی نشسته است. دفترچه خاطرات ایمی داستان دیگری را روایت میکند، داستانی که در آن راوی قابل اعتماد (یا غیرقابل اعتماد؟!) ما به شدت از نیک وحشت دارد و وی را دیگر بهعنوان مردی که روزی با وی ازدواج کرد، نمیشناسد. در این میان نیک با برخورداری از درسهای روابطعمومی یک وکیل به اسم تنر بولت (تایلر پری) که از وی با عنوان قدیس حامی همه قاتلانی که همسرانشان را به قتل رساندهاند یاد میشود، هنر ظریف و پر مهارت تظاهر به صداقت را برای رسانه میآموزد. با مطرح شدن بحث به اشتراک گذاشتن تصاویر محزون نیک در شبکههای اجتماعی و سایر بحثهای مربوط به حضور وی در رسانه، شاید بتوان فیلم «دختر گمشده» را بهعنوان یکی از قطعات گمشده فیلم «شبکه اجتماعی» بدانیم، فیلم که در آن تحقیقات جنایی بدون آنکه جنایی باقی بماند با دقت تمام در عرصهای انجام میشود که فناوری مرز جدایی بین افکار عمومی و زندگی شخصی افراد را تیره و تار نشان میدهد.
در شرایطی که بهنظر میرسد انتخاب هنرپیشه برای نقشهای نیک و ایمی یعنی افلک و پایک هوشمندانه صورت گرفته اما سبکها و مواضع متفاوت آنها به وضوح نشاندهنده ازدواج نامتناسب آنهاست. وقتی افلک کارهایش را با حسی حیلهگرانه و پنهانکارانه دنبال میکند، پایک با وظیفه پیچیدهتر معرفی زنی رو به روست که در غیبت حضور دارد. در ایفای نقش دبوراه کارا آنگر در فیلم «کراش» دیوید کروننبرگ حالت تنهایی سردی وجود داشت که همین مسأله در ایفای نقش جالب توجه پایک نیز مشاهده میشود، نوعی حس تهی بودن که به مخاطب این احساس را میدهد حتی وقتی که وی در مقابل دوربین قرار گرفته نیز واقعا گمشده است. پایک همچنین از بهترین دیالوگهای فیلم نیز برخوردار شده است. بهطوری که یک بار ایمی در یک لحظه خشک عاطفی به نیک میگوید ما آنقدر بامزه هستیم که میخواهم مشتی به صورت خودمان بکوبم و یکبار هم وقتی درباره وظایف افسردهکننده زنانه در خانه صحبت میکند این خطوط از دیالوگ بسیار جذاب و گیرا بهنظر میرسند. جدا از نقشهای اصلی ایفای نقشهای مکمل نیز به شکلی فوقالعاده صورت گرفته است. تایلر پری پس از فیلم ترسناک صلیب الکس در انتخابی عجیب در این فیلم شانسی دوباره یافته تا خارج از دنیایی که برای خودش با سبک فیلمهای مخصوص به خود ساخته ظاهر شده و خود را نشان دهد. لولا کریک که برای انتشار این داستان خارج از جهت مورد انتظار تلاشهای جالبی به ثمر میرساند و کری کان به شکلی موثر با نشان دادن نگرانی، خشم و عشق خود بهعنوان خواهر نیک ایفای نقش میکند. شاید بهترین نقش مکمل به دیکنز اختصاص دارد که نقش وی با نقشهایی که اکثر مواقع برعهده دارد متفاوت است.
اينكه یک رماننویس خود برای كتابش اقتباسی سينمايی بنويسد فرصتی كمياب است که در اختیار تمام اقتباسهای سینمایی قرار نمیگیرد. اما فلين به خوبی از پس اين كار برآمده و به شكل هوشمندانهای شاخ و برگهای غيرضروری داستان را چيده و در اختيار فينچر قرار داده است، بهرغم اینکه عدهای باور دارند در روایت اصلی داستان تغییرات فاحشی ایجاد شده، اما این اقتباس کاملا وفادارانه به متن کتاب بوده و درنهایت پویایی بنیان یک ازدواج را به باد انتقاد گرفته است. جف کروننوث فیلمبردار این اثر با فیلمبرداری در صفحه دیجیتال 6K لحن بصری را سرد و دور نگاه داشته است و این حالت حتی در شرایطی که رویدادها به خودی خود داغ میشوند نیز حفظ شده است. این تصویری کامل از دنیایی است که وضوح بکر یک صحنه جرم را در خود دارد و قاب آن توسط فینچر تنظیم شده؛ کسی که توجه وسواس مانندی به جزییاتی دارد که انعکاسدهنده ویژگیهای حرفهای خودش است.