عفت دریس| این روزها در میادین و معابر شهر شاهد حضور کودکان معصومی هستیم که دادههایشان قدرت تحلیل درست معادلات این دنیا را ندارد؛ تقریبا اکثریت آنها مهاجران افغانستان هستند، با وجود این شاهدیم که سیاستها برای حل مسائل بیش از آنکه معطوف به حل پدیده «کار کودکان» باشد، «کودک کار» را نشانه گرفته است و بیش از آنکه نوک پیکان متوجه مناسبات اجتماعی افزایشدهنده پدیده کار کودک باشد، کودکان و خانوادههای آنها را نشانه گرفته است. با گذشت سالها در بندرعباس هنوز از نگاه آگاهانه و عالمانه به مسائل اجتماعی بهخصوص در موضوعاتی نظیر زنان کارتنخواب، کودکان کار، اعتیاد نوجوانان و ... خبری نیست و تصمیمسازان و تصمیمگیران اگر چه شعار تعامل با سازمانهای غیردولتی را میدهند، اما در عمل و اقدام راههایی را برمیگزینند که دم دستترین برخورد را با معلولهای یک پدیده اجتماعی شامل میشود.
در این شلوغی راه را بر هر رهگذری سد میکنند و با نگاه معصومشان مجبورت میکنند تا دست به جیب شوی؛ سن و سال برخی از این کودکان دستفروش به چهار سال هم نمیرسد. جالب اینجاست که از پرسوجو و لنز دوربین هم چندان ابایی ندارند، گویی قبلا هم با افرادی گفتوگو کردهاند، افرادی که تحت عنوان فعال اجتماعی بدون کمترین تجربه رسانهای تصاویر این کودکان افغانستانی را تحت عنوان کودکان کار بندرعباس در فضای مجازی منتشر کردهاند.
بعد از سالها سکونت در ایران نه از روی چهره و حتی لهجه نمیتوانید تشخیص دهید اهل کجا هستند. بچهها زیر بار نمیروند، هر چه اصرار میکنیم، میگویند ایرانی هستیم. خودشان را از اهالی یکی از استانهای شرقی معرفی میکنند؛ اما سرانجام نوجوان دستفروشی به نزدمان میآید و با صراحت میگوید كه همه این بچهها اهل افغانستان هستند. نوجوان افغانستانی گزارشگر را میشناسد و میگوید كه شما قبلا هم از دستفروشهای افغانستانی گزارش گرفتهاید حالا هر سوالی بپرسید، جواب میدهم.
امیر دوازدهساله متولد بندرعباس و اصالت افغانستانی دارد. وی در مورد شرایط کودکان کار بندرعباس میگوید من در ماهواره دیدهام که میگویند بچههای کار از سرگرسنگي و فشار خانواده به زور برای دستفروشی راهی خیابانها میشوند؛ اینها حرف مفت است، میخواهند دولت شما را خراب کنند.
امیر ادامه میدهد اکثر این بچهها مدرسه نمیروند، اما نهایتا درس هم بخوانند، بزرگ که شدند، جایی استخدام نمیشوند؛ به همین خاطر خانوادههای افغانستانی بچهها را از سن کم با شگردهای کار بازار و کاسبی آشنا میکنند. اغلب این بچهها درآمدشان را خرج خودشان میکنند؛ مثلا من امسال با درآمدم تبلت خریدم و برادرم برای خودش موتورسیکلت خرید. امیر میگوید چند باری دیدهام که از بچههای دستفروش عکس میگیرند، دفعه پیش دختر خانمی از ما عکس گرفت، پرسید اهل کجا هستی، گفتیم ایران. بعد هم که رفت، کلی خندیدیم. نوجوان افغانستانی که مثل بقیه به لهجه بندری به خوبی تسلط دارد با وجود سن و سال کم به سبب حضورش در جامعه مثل یک جوان تحصیلکرده بر اوضاع شهر و جامعه اشراف دارد البته نقدهای زیادی هم داشت که مهمترینش مهیانشدن امکان تحصیل کودکان افغانستانی در مدارس دولتی بندرعباس است. او میگوید یک کلمه زبان پشتو بلد نیست اصلا افغانستان را ندیده و احتمالا نخواهد دید اما هیچوقت هم شهروند ایرانی نخواهد شد؛ البته همه کودکان کار این شرایط را ندارند برای نمونه در کلانتری هفده با کودکی افغانستانی آشنا شدیم که شرایط کاملا متفاوتی داشت. با خیال راحت و بدون هیچ استرسی روی صندلی مراجعین کلانتری در حال تماشای فیلم سینمایی است. گویی هیچ دغدغهای نسبت به آیندهاش ندارد. محمد فقط چهارده سال دارد و اهل کابل، پایتخت افغانستان است. وقتی علت دستگیریاش را جویا میشوم، میگوید: کسی دستگیرم نکرده خودم داوطلبانه آمدهام تا به کشورم برگردم. از چهرهاش معلوم است که دوازده سال هم ندارد و با بزرگنمایی سن و سالش قصد دارد اشتباهش را توجیه کند. فقط تصور کنید یک نوجوان در این سن و سال با گذر از سختترین جادهها و رودررو شدن با قاچاقچیان انسان از مناطق مرزی افغانستان، پاکستان و ایران عبور کرده و خودش را از طریق سیستان و بلوچستان به بندرعباس رسانده است تا به قول خودش کار کند و پول در بیاورد. حال در نظر بگیرید چه تعداد از این کودکان در اطراف کرج یا تهران و بندرعباس بدون والدین حاشیهنشین هستند و هر لحظه امکان دارد توسط خلافکارانی که عمدتا هموطنانش هستند، کشته شوند تا مثل چند روز قبل تیتر رسانههای هوچی داخلی و خارجی شوند. معصومیت و بیخیالی این کودک افغان نمیگذارد كه ساده از این ماجرا بگذریم. سربازان کلانتری برایش آب و غذا آوردهاند. محمد فردا از طریق پلیس هرمزگان به اردوگاهی در استان فارس اعزام میشود و سپس تحت حمایت و برنامهریزی دولت ایران به همراه دیگر افغانهای اردوگاه به کشورش بازمیگردد. اینطور که پسرک افغان میگوید والدینش در انفجارهای طالبان کشته شدهاند و محمد اجبارا راهی منزل دایی بداخلاقش میشود؛ اما جبر دایی طاقت کودک را طاق میکند و با یک کولهپشتی از خانه بیرون میزند و از کابل راهی قندهار میشود. پسرک میگوید یک و نیم میلیون خرج کرده تا از کابل به بندرعباس رسیده است. به خاطر سنوسالش و نداشتن مدرک سکونت هیچ کارفرمایی قبولش نمیکند، هموطنهایش هم او را نمیپذیرند و بهناچار 20 روزی در پارکها اقامت و عاقبت با جیب خالی عاقلانهترین کار زندگیاش را میکند و قبل از وقوع هر رخداد ناخوشایندی داوطلبانه به نزد پلیس میرود. اینکه نظیر محمد چند کودک چنين درایتی به خرج میدهند تا قبل از گرفتارشدن در چنگال خلافکاران به نزد پلیس بروند، موضوعی بسیار قابل تأمل است. محمد را با تلويزیون کلانتری تنها میگذاریم و باردیگر با نگاهی به معصومیت کودکان کار بندرعباس ولو خارجی، یک موضوع برایمان بیجواب میماند، آنها اگر نتوانند درس بخوانند با این سن و سال کم به جز خلاف از حاشیه خیابانها چه یاد میگیرند! چه اصراری بر بیسواد ماندن آنها داریم، کودکانی که رنگ افغانستان را ندیده و مثل بلبل بندری گپ میزنند را چطور خارجی تصور کنیم، حتم بدانید کودکان مهاجر باسواد برای آینده این شهر بسیار تأثیرگذارتر خواهند بود.