جریان فکری تجددخواهی در ایران چگونه شکل گرفت؟
درمورد مسائل تاریخی، از آن جهت که علم تاریخ به تاریخ انسانی و همچنین به پدیدههای انسانی میپردازد، به یقین نمیتوانیم، نقطه زمانی خاصی را بهعنوان سرآغاز یک جریان تاریخی و فکری بهصورت مشخص تعیین کنیم. پرسش شما درست مثل این میماند که بپرسیم، فرد در چه زمانی به سن عقلی میرسد، مسلما این زمان برای افراد در برهههای مختلف، متفاوت خواهد بود. به لحاظ تاریخی شاید بتوان گفت، زمانی که پرتغالیها در بنادر جنوبی ایران، اولین توپها را به سمت ما شلیک کردند و حضور کشتیهای جنگی در بنادر جنوبی کشور مشاهده شد، متوجه شدیم که با قدرتی فراتر از قدرتهای موجود مواجه هستیم.
این سیر حرکتی در داخل کشور چگونه مسیرخود را یافت؟
ظهور و حضور قدرتی جدید در جهان با یورش روسها به مرزهای شمالی ایران، بیشتر نمایان شد و واقعیت آن زمانی برای ما روشنتر شد که بسیاری از سرزمینهای خود را طی معاهدههای متعدد و ننگین به روسها واگذار کردیم، در آن برهه تاریخی متوجه عقبماندگی خود نسبت به سایرین شدیم. جریان تجددخواهی در ایران، با نگاه خویشتن در آینه غرب و دیدن ضعفهای تاریخی و انحطاط ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خودمان به دلیل مقایسه بین خود و دیگران درمیان منورالفکران و روشنفکران اولیه ایرانی شیوع یافت و درمیان سنتگرایان ما عالم متجدد غرب به یک «دیگری بزرگ»، برای جامعه عقبمانده ایرانی تبدیل شد. برای منورالفکران و روشنفکران و برخی از رجال سیاسی ما پرسشهایی درخصوص این مسأله که غرب چه کرد که غرب شد، راز تجدد و قدرت غرب در مقایسه با سایر جوامع سنتی در چه بود؟ چرا ما دچار این ضعف و انحطاط و عقبماندگی تاریخی شدهایم؟ شکل گرفت.
با این اوصاف آیا جرقه این جریان از بطن تفکرات منورالفکران فرنگدیده متبلور شد؟
سنگ بنای تجددخواهی توسط چهرههای سیاسی و امرا و درباریانی که سفرهای متعدد خارجی داشتند و با فرهنگ و فضای اجتماعی و حکومت دولتهای غربی آشنا شده بودند، گذاشته شد. جریان فکری تجددخواهی واکنشی در مقابل سنتگرایانی بود که ریشههای تاریخی اصیلتر داشتند و لذا از قدرت سیاسی و اجتماعی و پایگاه اجتماعی و تودهای وسیعتری برخوردار بودند.
اما سنتگراها تا کجا در برابر موج تجددخواهی ایرانیان مقاومت کردند؟
در دوره قاجار، با سفرهای متعددی که شاهان و همراهان آنها به فرنگ داشتند، اندیشههای مقابله با سنتیگرایی از سوی اطرافیان شاهان قاجار اظهار میشد. این روند تا دوره پهلوی نیز ادامه یافت. اما در دوره پهلویاول و دوم جریان فکری تجددخواهی با قدرت سیاسی هم همراه شد. پهلوی اول و دوم میخواستند با زور روند جریان تجددخواهی را در کشور سرعت بخشند و سعی داشتند تا جامعه را از بالا به پایین مدرن سازند که با واکنش سنتگراها مواجه شدند. این واکنشها به وقوع انقلاب منتهی شد. بعد از انقلاب حال نوبت سنتگرایان بود که تصمیم داشتند با زور و حرکت از بالا به پایین بر روند سنتگرایی و بازگشت به هویت قومی، محلی، بومی و تاریخی اثر گذارند و به جامعه هویتی در برابر غرب بخشند.
تحلیل شما از ترسیم این مسیر بعد از انقلاب اسلامی و طی دهههای اخیر چیست؟ این مسیر از چه رهگذاری عبور کرده است؟
بعد از انقلاب، مسیر و روند تجددخواهی تغییر یافت و تفکرات سنتگرایانه با اتکا به قدرت سیاسی بهدست آورده، در برابر جریان تجددخواهی ایستادگی کرد و به دلیل دارابودن پایگاه و قدرت مردمی بالا در برابر موج نوگرایی به وجود آمده، مقاومت کرد. در این مسیر بازگشت به هویت تاریخی و فرهنگ خودی، اصلی اساسی در همه سیاستهای فرهنگی قدرت سیاسی قرار گرفت. بسیاری از سیاستهای فرهنگی و اجتماعی تغییر یافت و این تغییرات تا کتب درسی مدارس و دانشگاهها هم امتداد یافت. با هجمهای که از سوی سنتگراها در برابر تجددگرایی بهخصوص تمدن غربی و مدرنیته در تمامی حوزهها طی دهههای متمادی مشاهده شد، در اوایل انقلاب با استقبال و حمایت آحاد مردمی مواجه شد. اما به مرور این نحوه برخورد به مقاومت لایههای مختلف اجتماعی جامعه منتهی شد، به نحوی که تجددخواهی با شدت و حدت بسیار زیادتر از قبل بهخصوص در میان نسل جوان پس از انقلاب بسط یافته و مییابد.
دلایل این تغییر جهت چه بود؟
دلیل اصلی این تغییر جهت آن است که سنتگرایان، زیست جهان مدرن را به لحاظ معرفتشناسانه جدی نگرفته، به رسمیت نشناختند. آنان این حقیقت را درنیافتهاند که مدرنیته یک رویدادگی عظیم جهانی و یک رویداد از آن خود کننده است و همهچیز و همهکس را تحتتأثیر خود قرار میدهد. مدرنیته امری اجتنابناپذیر بوده و هست. در روزگار کنونی هیچ تفکر، هیچکنش و هیچ حرکتی را در ساختارهای اجتماعی و فرهنگی نمیتوان بدون توجه به تحولات حاصل از مدرنیته و حتی پسامدرنیته در جامعه کنونی متصور شد. اگر از ابتدا عناصر مقوم مدرنیته و زیستجهان مدرن همچون تکیه و تأکید بر آزادی، حقوقبشر، تأمین حقوقشهروندی و توجه به دیگر مولفههای مدرنیسم را به رسمیت شناخته بودیم و از منظر منطق ماقبل مدرن با جهان مدرن و پسامدرن برخورد نمیکردیم و حتی اگر خواهان نقد جهان مدرن بودیم با به رسمیت شناختن جهان مدرن و زیستجهان مدرن به نقد آن میپرداختیم، امروز شاهد یک چنین عصیانی علیه سنت تاریخی خویش و ارزشهای آن در میان بخش وسیعی از جامعه و نسل جوان نبودیم. دعوت من به مدرنیسم و تن دادن به روند مدرنیسم و دل سپردن به عقلانیت جدید نیست اما از این سخن نمیتوان نتیجه گرفت که ما میتوانیم زیستجهان مدرن را نادیده بگیریم. ما حتی برای فهم، احیا، حفظ و دفاع از ارزشهای فرهنگی مستتر در سنت تاریخی خویش ناگزیریم که زیستجهان مدرن را به رسمیت بشناسیم. تجربه چند دهه بعد از انقلاب نشان میدهد که تلقیها و سیاستهای سنتگرایان ما در مواجهه با تجددگرایی و غربزدگی جملگی با بنبست و بیفرجامی مواجه شده و همه تلاشهای آنان نتایجی کاملا معکوس به بارآورده است تا آنجا که امروز ایران ازجمله جوامعی است که از بالاترین میزان فرار مغزها و مهاجرت برنج میبرند. به دلیل همین درکها و سیاستهای نادرست است که درحالحاضر بخش عظیمی از جامعه به فرهنگ غرب و تجددخواهی روی آورده است.
با این تفاسیر وضع رفتارهای اجتماعی مردم به چه صورت خواهد شد؟
درحالحاضر، تجددخواهی درجامعه ایرانی غالب شده است. نسل جوان و بخش عمدهای از طبقه تحصیلکرده و روشنفکر به سنت تاریخی که از سوی سنتگراها بیان میشود، پشت کردهاند. اکنون یک نوع انقطاع تاریخی به شکل خودزنی و خودسوزی و حذف هویت تاریخی در میان مردم شکل گرفته است. باید توجه داشت با صدور بخشنامههای دولتی و حکومتی و با فشار و با حقنه رسانهای به هیچوجه نمیتوان مانع بسط و توسعه تجددگرایی در جامعه شد.
حال جامعه نیمهمدرن ایرانی که در میان سنت و رسیدن به مدرنیته گیر افتاده است، آیا میتواند فرهنگ شهری صحیح را بهدرستی محقق سازد؟
بهطور قطع نمیتوان گفت، آیا در رفتار بخش عظیمی از مردم این تلاقی جریانهای فکری بهدرستی اثرگذار بوده است یا خیر؟ زیرا با مشاهده چندگانگی رفتارهای اجتماعی که از سوی مردم دیده میشود، تفاوتهای رفتاری افراد در برخورد با مسائل اجتماعی بهخصوص در بخش شهری که باید قانونمداری و همچنین شهروند محوری را در تمامی بخشهای آن هویدا باشد، مشاهده میشود. به بیان سادهتر، وقتی نحوه زیست ما با ساختارهای شهری به درستی منطبق نشده است، نمیتوان انتظار رفتارهای اخلاقمدارانه از سوی شهروندان داشت. به بیان دیگر، در جامعه شهری که ترافیک غوغا میکند، فشارهای اقتصادی و معیشتی بر دوش مردم بهخصوص طبقه متوسط که کارگران و کارمندان را شامل میشود، روزبهروز افزایش مییابد، به جز انعکاس رفتارهای خشن و عصبی که مغایر هنجارهای اجتماعی و اخلاقی است از سوی مردم نمیتوان انتظار دیگری از شهروندان گرفتار در این همه معضل را داشت. زمانی که مردم رانندگی میکنند، خشونت رفتاری و برخورد با دیگران برای عبور از یک خیابان ما را به یاد خیابانهای پرتردد و پرجمعیت کشورهای عقبماندهای میاندازد که هیچکس حقوق دیگری را تأمین نمیکند و فقط افراد به نفع فردی و نه به فرهنگ جمعی میاندیشند. در چنین شرایطی نمیتوان از مردم رفتاری فرهنگی و اجتماعی مناسب با شأن شهروندی اصیل و رعایت تمامی اصول اخلاقی را داشت.