اگر كسی در بازار پا بر پای بیگانهای بگذارد، با نزاكت پوزش خواسته و دلیل میآورد: «خیلی عذر میخواهم، اینجا خیلی شلوغ است.» اگر برادر بزرگتر پا بر پای برادر كوچكتر بگذارد، فقط میگوید: «ببخشید!» اگر پدر یا مادر، پا روی پای فرزندشان بگذارند، چیزی نگویند. نتیجه اخلاقی: برترین نزاكت خالی از تشریفات است. برترین عمل خالی از نگرانی است. برترین خرد خالی از طرح، برترین عشق خالی از نمایش است و برترین صداقت خالی از ضمانت.
ارزش مقام
حكیمی را گفتند سه بار به مقام وزارت رسیدی و به شوق نیامدی، سه بار بركنار شدی و پریشان نگشتی، چگونه چنین دل را به زیر مهار در آوردی؟ گفت: «ندانستم كه افتخار در چه خفته است، در مقام یا من. گر در مقام است، پس مرا چه باشد! و اگر در من است، پس مقام را چه ارزش است!»
رزق عابد
شخصی بالای یک كوه سالها مشغول عبادت بود. همیشه هم رِزق مُقدر شدهاش میرسید. روزی به عنوان امتحان یك شبانهروز، روزی او قطع شد. گرسنگی بر عابد چیره شد. به چادرهای پای كوه سركشید و قرصی نان اعانه گرفت. در راه برگشت سگی كه از یكی از چادرها نگهبانی میكرد او را تعقیب كرد. عابد هر چه بر او نهیب زد، فایده نداشت. بالاخره عاجز شد و گفت: «ای پستفطرت مگر من به جز یك تكه نان از صاحب تو گرفتهام؟» سگ به زبان آمد و گفت: «پسفطرت تویی. من سالها در خانه این مرد پاسبانی میدهم تا تكهای نان خشك به من بدهد یا ندهد ولی هرگز به جای دیگر نرفتهام. ولی تو یك شبانهروز، روزیات را خداوند نرساند، آمدی و از صاحب من كه كافر است نان خواستی!»
بازی زندگی
روزی ثروتمندی مردی را دید که در سطل زباله دنبال چیزی میگردد. زیرلب گفت: «خدا رو شکر فقیر نیستم.» مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانهای با رفتار جنونآمیز در خیابان دید و با خود گفت: «خدا رو شکر دیوانه نیستم.» آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل میکرد، فریاد زد: «خدا رو شکر بیمار نیستم.» آن بیمار در بیمارستان دید که جنازهای را به سردخانه میبرند. پس گفت: «خدا رو شکر زندهام.»