مهدی مالمیر/روزنامهنگار
حالا چند صباحی است که غُرولندهای طرفداران رئیسجمهوری را از گوشه و کنار جامعه میشنویم. انتقادهایی که اگر تا چند وقت پیش درِگوشی بود، امروز اما بهویژه پس از زمینلرزه کرمانشاه و هزینهبردارشدن بیمه سلامت و گرانشدن برخی داروها، به عرصه عمومی نیز کشیده شده و برخی سلبریتیها و کوشندگان عرصه سیاست، نرمنرمک از پشیمانیشان به رأی بنفشی که در صندوق ریختهاند، دم میزنند! با این همه اما، شماری این انتقادها را وارد نمیدانند و به سرخوردگان خُرده میگیرند که نباید از رئیسجمهوری با آن کارنامه سیاسی و کاریِ روشن، شقالقمری چشم داشت و اندکی باید فتیله توقعات را پایین کشید و واقعبین بود و حرفهایی نظیرِ اینها.... در پاسخِ این خردهگیران کمتوقع اما باید یادآور شد: بسیاری از رأیدهندگان به شیخ دیپلمات حتی لحظهای گرفتار این توهم نبودهاند که دکتر روحانی میتواند در چند سال ریاستجمهوری، موسیوار با عصای جادویی همه مشکلات کشور را ناپدید کند اما با این وجود، جناب رئیسجمهوری در کشاکش رقابتهای انتخاباتی، آشکارا و پوشیده، قولهایی به مردم دادهاند که هنوز تکلیفشان مشخص نیست و اینگونه که از اوضاع و احوال پیداست؛ گویا قرار نیست سرانجامی نیز پیدا کند! از این گذشته، شمار کسانی که بر این باورند، رفتار جناب رئیسجمهوری در دوره دوم ریاستشان با دوره اول، زمین تا آسمان تفاوت پیدا کرده، کم نیست. این رفتارها شاید همه از این چشمه آب میخورد که «پرنسیب» سیاسی در عرصه سیاست ما با سرعت نور درحال رنگباختن است. انگار نه انگار که پس از دولت «تدبیر و امید» نوبت به دولت دیگری میرسد که میباید بیشترِ انرژیاش را خرج جلب اعتماد مردم کند. اگر رئیسجمهوری در برابر وفاکردن به برخی وعدههایش دیواری میبیند، حق است که با مردم در میان بگذارد و آسوده از کنار وعدههای بیسرانجام نگذرد، چه در غیراینصورت با این پرسش اساسی رودررو خواهد شد که چرا با توجه به محدودیتهایی که قطعا با آنها آشنا بوده، وعدههای بزرگ داده و ناوِ باشکوه اعتماد مردم را به صخرههای محدودیتها و معذوریتها کوبیده است؟! «اعتدال» هرگز به معنای همه چیز برای همهکسبودن نیست. سیاست چنان که گفتهاند عرصه گزینش و انتخاب است. در جایی سیاستمدار میباید به اصطلاح میان دریای خروشان و اژدها یکی را برگزیند و یکسری اصول (پرنسیب) را همیشه و درهمه حال در نظر داشته باشد. هر وعده بر زمین مانده و هر مشکل توضیح داده نشده به مردم، ضربهای است بر پیکر اعتماد شهروندان و کار را برای دولتهای آتی دشوارتر میسازد! اصول یک سیاست تندرست این است که با پایانیافتن عمر دولتِ خود، مجلس ختم «سیاست» را برگزار نکنیم و راه سیاستورزی را برای دولتهای آینده نیز بکوبیم. تنها در یک سیاست بیپرنسیب است که در لابهلای زجر و آهِ هموطنان زلزلهزده، گروههای سیاسی به جان هم میافتند و یکی ساختمانهای مسکن مهر را علت همه مکافاتها معرفی میکند و دیگری از کفش معاون رئیسجمهوری پُتکی برای کوفتن بر سر رقبای سیاسیاش میسازد و گروههای سیاسی با استخوان مردگان و از دسترفتگانِ مصیبتها، بر سروروی هم میکوبند و نه انگار که، همه گروههای سیاسی در بُرشی از زمان بر کانون مدیریت این جامعه نشسته بودند و در این گرفتاریها میشود کمکاری همه گروههای سیاسی را با انگشتِ اشاره نشان داد! در میدان سیاستی که در آنها سیاستمداران به اصولی بیشتر از نفع گروهی پایبند باشند و بالاتر از نوک بینی را بنگرند، نهتنها از این «بگو بِشنو»های بیثمر خبری نیست که در کسری از ساعت همه گروهها برای گذشتن از بحران «ملی» دست به دست هم میدهند. مشکل بنیادی سیاست ما که در همه گروهها بیش و کم به چشم میآید، اشتباهگرفتن منافع گروهی با «خیر عمومی» است تا بدان جا که برخی برای روسیاه نشاندادن رقیب، آماده زیرپانهادن هر گونه اصولی هستند. بنیاد یک سیاست سالم اما این است: کوشیدن برای فراهم آوردنِ «بیشترینِ خوشبختی برای بیشترینِ مردمان». باقی همه اختلاف سلیقه در روشهای رسیدن به این اصل زرین است. به راستی کدامیک از گروههای سیاسی لمحهای به این اصل بزرگ سیاسی اندیشیدهاند؟ دستکم ماجرای زلزله در کرمانشاه که اصل طلایی سیاست و جلب اعتماد مردم در اولویت گروههای سیاسی نیست و متاسفانه برخی، سیاست را با نوک چیدن و «روکم کُنی» از رُقبا اشتباه گرفتهاند!