| حسین شیرازی |
ايام محرم است و فضاي محرم حسابي همهجا را گرفته. حقير هم مثل سايرين، مشتري مسجد محل بوده و به قدر ظرفيت، از سفره معنوي اين ايام توشه برداشته. برنامههاي مسجد محل ما خوب بود و ما را از رفتن به هيأتهاي بزرگ و معروف بينياز كرد. سخنراني و عزاداري و بعد هم اطعام. مثل همه هيأتها و تكيهها، پير و جوان و كوچك و بزرگ ميآمدند تا بهرهاي ببرند. و اما... در توضيح جمله اخير بايد عرض كنم كه پيرها پيشكسوتان مسجدند و جوانها هم شور و صفا ميدهند. بزرگها هم كه يعني همان پيرها و جوانها. اما بچهها چه؟ اصولا موجودات مزاحمي هستند كه مجلس خرابكناند و روي اعصاب بقيه رژه ميروند. يعني بزرگها اينطور تصور ميكنند. ديروز توي مسجد ما هم مثل خيلي از مسجدها و هيأتهاي ديگر، چند تا بچه 6-5 ساله بودند كه حسابي با هم جفت و جور شده بودند. اين بچهها هي با هم بازي ميكردند و بالا و پايين ميرفتند و در شب شام غريبان هم شمع روشن كردند و خلاصه حسابي حال كردند. شب آخر، پس از پايان عزاداري، مثل هر شب سفره انداخته شد و خادمان هيأت مشغول توزيع غذا بودند و بچههاي مذكور هم دورهمي گعده داشتند كه ناگهان مردي تندخو، حدودا 50ساله و موخاكستري، فريادزنان چنان به پاي اين بچهها پيچيد كه حسابي حالشان گرفته شد: چه خبره؟! چرا مث بچه آدم نميشينين؟! خسته نشدين از بس اين ور و اون ور پريدين؟! (خطاب به جمع) اين بچهها صاحاب ندارن؟! جمع كنين اينها رو ...
بچهها حسابي خورد توي ذوقشان و گوشهاي نشستند. از صحبتهاي درگوشيشان پيدا بود كه داشتند قضيه را تجزيه و تحليل ميكردند. البته از آنجايي كه كودكان خستگيناپذيرند و دنده پهن، ربع ساعت بعد دوباره بلند شدند و روز از نو، روزي از نو. ولي من هنوز از رفتار آن آقا پكر بودم. چند نكتهاي در اين رابطه به ذهنم رسيد:
اولا كه اگرچه بچهها دنده پهناند و به اين زوديها تسليم نميشوند، اما احساساتي هم هستند و زود توي ذوقشان ميخورد. آيا چنين برخوردي باعث ايجاد يك خاطره منفي در ذهن بچه نسبت به مسجد و مجلس امام حسين(ع) نميشود؟
دوم اينكه از بچه انتظار نميرود كه يكجا بنشيند و در فلسفه قيام عاشورا غور كرده اهداف قيام اباعبدالله را براي خود تحليل کند. بچه فقط بلد است بازي كند. اگر هم سينه ميزند، فلسفه و مفهومش را نميفهمد. صرفا از بزرگترها تقليد ميكند. گيرم موقع سينهزني، بچه سرش گرم است به سينهزدن. اما موقع سخنراني چه؟ نميتوانيم انتظار داشته باشيم كه گوش به صحبتهاي سخنران بسپارد و يادداشت بردارد! ميتوانيم؟!
سوم اينكه نميشود گفت كه بچهها به مسجد و هيأت نيايند. هم به جهت اينكه پدر و مادرشان ميخواهند در مجلس شركت كنند، و هم از يك جنبه مهمتر و آن اينكه همين بچهها، مسجديهاي آيندهاند. بزرگترها كه كار از كارشان گذشته. يا اهل مسجد هستند، يا نيستند. معمولا اگر نگوييم غيرقابل تغييراند، لااقل بايد بگوييم كه تغيير رفتار برايشان خيلي سخت است. اما اين بچهها هستند كه تعيينكنندهاند. اگر از حالا مسجدي شدند، در آينده هم به احتمال زياد همانگونه خواهند بود و اگر از حالا نه، در آينده هم به احتمال بسيار نه. مگر پيامبر اكرم (ص) نفرمود كه چيزي كه بچه ياد ميگيرد، مثل نقش بر سنگ، ماندگار است؟!
چهارم اينكه خوب است آدم خودش را جاي ديگري بگذارد. همين آقاي تندخو وقتي بچه بوده و احتمالا كسي اينگونه سرش فرياد زده، ناراحت نشده؟! يا اگر زماني بچه كوچكي داشته و كسي سر فرزندش اينگونه داد زده باشد، موجب ناراحتياش نشده؟! اگر ديگران چنين اشتباهي را نسبت به او يا فرزندش مرتكب شده باشند، او هم بايد نسبت به ديگران تكرار كند؟!
از اون ور ماجرا: اول اينكه بعضي وقتها بچهها واقعا نظم مسجد را بههم ميريزند. آن زماني كه بنده حقير خردسال بودم، يادم هست كه در بسياري از مسجدها، يك نفر از بزرگترها كه روابطش با كودكان حسنه بود و خوب بلد بود با آنها ارتباط برقرار كند، سر آنها را گرم ميكرد و توي مسجد برايشان برنامه ميگذاشت و با هزارتا فوت و فن، بچهها را دور خودش جمع ميكرد و بچهها هم ازش حرفشنوي داشتند. حرف اين آدم آنقدر پيش بچهها خريدار داشت كه ميتوانست آنها را موقع نماز آرام كند.
دوم اينكه بهنظر من آوردن بچه توسط پدر و مادر به مسجد ايرادي ندارد، بهشرطي كه پدر و مادر حسابي احساس مسئوليت كنند و فرزندشان را به امان خدا رها نكنند. همانطور كه توي يك مهماني رسمي براي پدر و مادر مهم است كه بچه حوصله صاحبخانه را سر نبرد، توي مسجد هم بايد ترفندهايي را براي اذيت نشدن ديگران به كار برد. البته همانطور كه عرض كردم بايد «ترفند» به كار برد، نه اينكه همان اول داد بزنند سر بچه.
درنهايت اينكه چه اشكالي دارد در هر مسجدي كه ساخته ميشود، يك اتاق هم به بازي كودكان اختصاص يابد تا در زمان نماز و مراسم، بچهها سرشان گرم باشد و زير نظر مسئول اتاق، بازي كنند؟! چه جذابيتي بيشتر از اين براي بچهها؟!