شماره ۱۲۶۰ | ۱۳۹۶ دوشنبه ۸ آبان
صفحه را ببند
دهکده پرملال تاریخ معاصر
بازخوانی نمادهای تاریخی در قصه‌های امین فقیری

|  نسیم خلیلی|

«آبی» در دعوای آب مرد
«از فردا کمی آب را باز کردند برای خورد و خوراک. کسی جرأت دم زدن نداشت. یک هفته گذشت خبر آمد تا محاکمه همه در زندان هستند دیگر بیهوده بود حتی آزادیشان. از وقت گذشته بود. چلتوک‌ها بو کرده بود. زن‌ها صبح‌ها زیر و رویشان می‌کردند. اشک به آهستگی می‌ریختند. به اندوه و تنبلی می‌گریستند. روزی رسید که چلتوک‌ها را جلوی مرغ‌ها ریختند. تو کوچه ریختند. گویی قلبشان را به دور انداخته بودند. زمین‌ها زیر تابش آفتاب جان می‌کند. خیش‌ها تو صحرا بی‌مصرف همآغوش خاک بود. مهندس هر روز تو تنگ می‌رفت. می‌زدند و می‌خوردند. سازشان کوک بود. آب آن‌جا خنک بود. گوارا بود و هوایش مطبوع. مردم به مهندس خوبی می‌کردند. مهندس فکر می‌کرد عقده از دلشان برداشته شده است ولی نمی‌دانست که کینه دهاتی پایانی ندارد. دهاتی‌ها نقشه‌شان را آرام پیش می‌بردند. آرام مثل اشک زن‌هاشان که بی‌صدا می‌ریخت.»
این پایان روایت قصه‌ای به نام «آب» از مجموعه داستان تاثیرگذار «دهکده پرملال» از امین فقیری است، مشهور‌ترین قصه‌ای که نوشته است و شاید تاریخ‌مندترینش. روایت زیست مردم روستا پس از اصلاحات ارضی در دوره پهلوی دوم. وقتی حکومت وقت، در اندیشه مدرن‌سازی و اجرای عدالت اجتماعی، به صورت غیرمستقیم ساختار زندگی سنتی روستاییان را بر هم زد بی‌آن‌که جایگزین مطمئن و موفقی برای این نظام ازهم‌گسیخته زیست اجتماعی پیاده کند؛ بازتاب این واقعیت‌های اجتماعی و تاثیرات و نتایجش شاید در مکتوبات تاریخی و اسناد، به روشنایی روایت‌های قصه‌وار امین فقیری و امثال او نباشد. این‌که در واقعیت زندگی مردم چه تحولاتی رخ داده است و رویکرد آنها در برابر این تغییرات برهم‌زننده نظم و انسجام زندگی‌شان، چه بوده است، در روایت‌هایی اینچنینی نهفته است، گویی این قصه‌ها، یک تاریخ موازی ست، روایتی از تاریخ در قصه‌ها به موازات آنچه در کتاب‌های تاریخی روایت شده است. اگر من و ما از آیین‌ها و رسوم و قصه‌ها و ترانه‌ها گذر کنیم، چون مطالعه آنها بدون سندیت تاریخی درست و علمی نیست، دیگر چه روزنه‌ای به روی تاریخ اجتماعی باز می‌ماند. وقتی تاریخ‌نگاری رسمی سال‌ها و سده‌ها با صدای جان آدمیان قهر بوده است؟
اگر بند بالا از روایت فقیری را به ابتدای روایت او گره بزنیم، درک بار اندوهبار پایان روایت چندان دشوار نخواهد بود، روایتی که با چالش حق‌آب و مداخله اداره آبیاری و دستگاه‌های دولتی در روستا آغاز می‌شود، با کشاکش‌های میان اهالی دو روستا که یکی به حکومت وصل است و آن یکی دور‌تر از بندوبست‌های حکومتی، ادامه پیدا می‌کند و نهایتا به ورشکستگی روستاییان و پوسیدن چلتوک جو و گندمشان می‌انجامد:
«پیش از عید ماشین آبیاری بیصدا آمد مهندس آبیاری پیاده شد گفت: بهار چشمه جزء آبیاری می‌شود. مردم خندیدند. چشمه‌ای که هزارها ‌سال است آب این دهات را می‌دهد جزء آبیاری بشود؟ حق آب بدهیم؟ برای رودخانه حق آب گذاشته بودند. حق داشتند. دریایی آب بود. ولی این چشمه که با صبوری آب پنج ده را تأمین می‌کرد برای چه؟»
در ادامه این بند، فقیری روایت می‌کند که چگونه زندگی زراعت‌پیشگی دهقانان روستایی تحت تسلط دکانداران و دلالان بوده است. این داده در روایتی نقل شده است که در خرداد‌ سال1345 نوشته شده است، یعنی پس از اجرای دستورات اصلاحات ارضی که یکی از سرفصل‌های اصلی آن بازگرداندن زمین به رعایا بوده است، اما روایت فقیری نشان می‌دهد که این اصلاحات در عمل زندگی دهقانان را عوض نکرده و عملا ناکارآمد بوده، دلایل این ناکارآمدی البته در متون و اسناد تاریخی هم مورد توجه قرار گرفته است ازجمله دخالت نمایندگان مجلس در لایحه‌های مربوط به اصلاحات ارضی از موضع مالکان بزرگ که این اصلاحات را نه به سود رعایا که باز هم به سود مالکان و اربابان تنظیم می‌کرده است:
«یکی دو باران آمد. گندم‌ها بارور شدند. پیش از عید بیست سانت قد کشیده بودند. خوشحالی در قیافه‌ها نمود داشت. دکاندارها خوشحال بودند زندگی دهقانان در حیطه تسلط دکاندارها بود که کمرشان زیر بار قرض شکسته بودند. گندم یک من سه تومان، در خرمن پانزده ریال، چلتوک چهار تومان در خرمن، دوتومان. تاکنون چند نفر از همین دکاندارها از صدقه سر همین مردم حاجی شده بودند. حالا اگر درست دقت می‌کردی میدیدی که دکاندارها هستند که گندم‌ها را بلند و کوتاه می‌کنند تخمین می‌زنند حدس خرمن می‌زنند. چون مال خودشان بود. دهقان بیچاره آب می‌داد. غم باران می‌خورد. غم چشمه می‌خورد. برای آب دعوا می‌کرد و احیانا کشته می‌شد و حال اگر باران نمی‌آمد محصول خوب نمی‌شد.»
فقیری در داستان دیگری به نام «آبی و عشقش» از همین مجموعه «دهکده پرملال»، به روایت دردناک کشته‌شدن زن زیبا و عاشق‌وشی به نام آبی در جریان نزاع و جنگ بر سر آب میان دو روستای کوچک اشاره کرده است، روایتی که واقعیت خشونت‌بار زندگی در محدودیت‌های زیستی و کمبودهای زندگی را با لطافت و نرمای عشقی ممنوعه در هم گره زده است و جز بار قصوی و عاطفی نیرومندش یک واقعیت تاریخی از زندگی اجتماعی مردم را در روستاها و در تاریخ معاصر بازتاب داده است، جنگ و ستیز و نهایتا مرگ‌های محتوم و تلخ در برابر بحران بزرگ آب:
«آب موضوع دعوایشان بود. بالاخره در تنگنا گیر آمدند. در فکر و در حرف به هم پریدند چون چاره در بیچارگی بود. صبح بچه‌ها که مدرسه آمدند دانه‌ای یک کیفار (قلماسنگ) دستشان بود. مردم شب با الاغ از رودخانه سنگ آورده بودند برای کیفار. زن‌ها از تو حیاط برای مردهایشان سنگ بالا می‌انداختند و شش پرها در نور هر کدام ستاره‌ای بودند کوچک. ساعت ده بود که دعوا شروع شد. زنها گاله (کل و هو) می‌زدند و مردها فحش می‌دادند. همه سر بام‌ها بودند -بام‌ها به هم وصل بود- شلوغی بود و فساد. شاگرد در مدرسه نبود. فرار کرده بودند. من هم رو بام‌ها زیر باران سنگ می‌دویدم. التماس می‌کردم که دست بردارند کی گوش می‌داد. یک طرف را با‌ هزار زحمت پایین می‌کردی طرف دیگر بالا می‌آمد. خسته شده بودم، نمی‌شد آزادانه جولان داد. سنگ با کیفار مثل شصت تیر است. هی جلو برود ضربش بیشتر می‌شود. وقتی به در تخته‌ای می‌خورد در تریش تریش می‌شد. خسته برگشتم. تا عصر دعوا بود. محمود عصر تو مدرسه آمد گفت: «پنج نفر زخمی دم مرگند. فرستادن دنبال ژاندارم. دوتاش زنه! اسم یکیش را گفت و دیگری را نگفت. دلم شور افتاد. نمی‌دانم چرا به یاد آبی نیلوفر کوچکم افتادم.»
روستا؛ لوکیشن رویدادهای زمانه
شاید در هیچ کتاب تاریخی نتوان واقعیت اندوهبار زندگی روستاییان را اینچنین رسا و زنده و تاثیرگذار در بحران آب مثلا یا بحران‌های مشابه دیگر -ازجمله بحران نان و آرد که پس از این بدان در همین مقاله خواهم پرداخت- به تماشا نشست و چه خوب که امین فقیری‌ها در قصه‌هایی که از قلب و جانشان برخاسته است، رنج‌های انسان‌ها را در ناامنی و ناراستی مدیریت‌های کلان زیست اجتماعی ثبت کرده‌اند. حسن میرعابدینی درباره رویداد محور بودن روایت‌های فقیری در کتاب «صدسال داستان‌نویسی در ایران» اذعان می‌دارد که: «در میان روشنفکران شهری که روانه روستاها می‌شوند، برداشت‌های امین فقیری ستایش‌برانگیزتر از دیگران است. برای او روستا محل جست‌وجوی بدویت حسرت‌انگیز یا جمع‌آوری فولکلور نیست، بلکه مکان، بخشی از مهمترین رویداد‌های زمانه است.» البته افزون بر رویدادها، داده‌های مستندی که فقیری در قصه‌هایش درباره شکل زیست مردم و رعیت و همچنین تفاوت‌های آن با زندگی روزمره خان‌ها و خان‌زاده‌ها ترسیم کرده است، بخشی از تاریخ مردم را در قالب زندگی در روستا بازنمایی کرده است؛ قاسم سالاری، علیرضا شاه‌نظری و شکریه یوسفی‌نیا در مقاله «بازتاب عناصر اقلیمی در داستان‌های روستایی امین فقیری» که در‌ سال1394 در کاوش‌نامه زبان و ادبیات فارسی چاپ شده است، روایت می‌کنند که «فقیری در همه داستان‌های روستایی‌اش از معماری و شکل و ساخت خانه‌ها در تاروپود محتوای داستان‌ها سخن گفته ... به خانه‌های کاهگلی با دیوارهای گلی که دارای ایوانی و پله‌هایی در جلوی خانه، وجود دو یا سه پنجره، حصاری بزرگ، سقف و پشت‌بامی گلی که مردم برای جلوگیری از چکه‌کردن در زمستان آن را گل‌مالی می‌کنند، وجود پشت‌بام‌هایی کوتاه و گنبدی‌شکل که هرکدام از خانه‌ها به خانه همسایه و دیگری اشراف دارد و مردم روی آنها جمع می‌شوند، اشاره کرده است.» و در ادامه تصریح کرده‌اند که فقیری ضمن این توصیف رسا از شکل معماری و فرهنگ همزیستی مردم در روستاها، از توصیف شکل خانه‌ها و همزیستی خان‌ها با رعیت نیز غافل نبوده است و وقتی از خانه‌های ارباب و مالک در روستا حرف می‌زند ساختار آنها را این‌گونه وصف می‌کند: «این خانه‌ها مثل دیگر خانه‌های روستا به هم وصل نیستند که کسی بتواند به پشت‌بام آنها برود دور و برشان کوچه و خانه‌ها در وسط قرار دارند و پهنای کوچه‌های آنها خیلی زیاد است که راهی به پشت‌بام‌ها از کوچه‌ها ندارد خانه‌ها حالت دژ و قلعه دارند دیوار بلند و بی‌منفذ و چهار گوشه چهار برج دارد که پناهگاه امنی برای روزهای خطر هستند.» روزهای خطر، روزهایی که مردم در نبود یک مدیریت بسامان روستایی و نظارت درست دولتی، به ناچار برای بهره‌مندی از منابع طبیعی که از حقوق اولیه و مسلم‌شان است، ناچارند با هم بجنگند، از بام‌خانه‌های خود سنگ بپرانند و ناسزاگویان، زندگی بطلبند از یکدیگر. نویسندگان مقاله پیش گفته، برای تایید گفتارشان، ارجاعاتی از کتاب کوچه باغ‌های اضطراب می‌آورند که امین فقیری در آنها به روشنی از مزیت خانه‌های اربابان روستایی نسبت به رعیت سخن می‌گوید و به این ترتیب به روایت تاریخ زندگی اجتماعی مردم روستانشین می‌پردازد. او این رویکرد را وقتی به سنت‌ها و آداب و رسوم و باورها و احیانا دگم‌اندیشی‌های مردم روستا، نحوه لباس پوشیدن، زبان و لهجه محلی، ضرب‌المثل‌ها و خوراک بومی‌شان می‌پردازد هم ادامه می‌دهد، درواقع او می‌خواهد چیزهایی از تاریخ زندگی مردم بنویسد و ثبت کند که جای دیگر ثبت نشده است، گاهی این مستندات شامل اعتقادات خرافی مردم هم می‌شود، مثل باور به چشم زخم مثلا در داستان کوتاه «عاشورا» در مجموعه «دهکده پرملال» یا مثلا اعتقاد به جن در داستان «مادر» باز هم در مجموعه «دهکده پرملال» یا اعتقاد به گشایش کارهای فروبسته با مراجعه به دعانویس‌ها مثلا در داستان «کلاغ‌ها» از مجموعه «سخن از جنگل سبز است و تبردار و تبر» که خود نشان می‌دهد مردم چنان در حل بحران‌های زیست اجتماعی خود مستاصل بوده‌اند که در تاریخ معاصر و نزدیک به زمان حال باز هم دعا و رمالی را راه‌حل نهایی رنج‌ها و کمبودهایشان می‌دانسته‌اند و گاهی هم فقیری چنان که پیش از این هم اشاره شد، داستان‌هایی را مستقیما و منحصرا با دغدغه پرداختن به بحران‌های اقتصادی و سیاسی کلان جامعه ازجمله اصلاحات ارضی و تحول در تعامل با برزگران و خلع ید از دهقانان و نظام اصلاحی نوظهور نوشته است، داستان‌هایی مملو از جملات اعتراضی از سوی توده‌های مردم، مستقیم‌گویی و کمی شعارزدگی و از همین رو است که این تاریخی‌گرایی را در بطن روایت‌های فقیری مورد انتقاد قرار داده‌اند و آن را لغزیدن نویسنده از ادبیات به سمت اندرزنامه نامه‌نویسی و شاید روایت مانیفست‌های سیاسی و اجتماعی دانسته‌اند مثلا م.قائد در مقاله‌ای تحت عنوان «ملال درون؛ ملال برون» که یادداشتی‌ است بر داستان‌های دهکده پرملال امین فقیری، که در تیرماه 1348 در مجله نگین به چاپ رسیده است، در این زمینه می‌نویسد: «فقیری گاه در پرداختن حوادث و شرح رویدادها، به بهره‌برداری‌هایی دست می‌زند که ‌ای کاش این بهره برداری -که به نوعی شیرفهم‌کردن می‌توان تعبیرش کرد- در داستان‌هایی مثل آب، حمام، عاشورا نبود و نویسنده تنها از ورای پرداخت شخصیت‌ها و کارهایشان و محیط اطراف آنها حرفش را می‌زد، نه مستقیما و رودرروی خواننده مثل یک اندرزنامه -این نوع بهره‌برداری در یک داستان کوتاه، اگر عیبی نباشد، حسنی هم نیست.» و در ادامه به این پاره گفتار از روایت آب ارجاع می‌دهد: «خدا هم می‌دانست ولی هنوز نمی‌دانستند شیطان‌های خاکی چه می‌کنند خدا برایشان معنی ندارد حق برایشان معنی ندارد خشک‌شدن محصول برایشان معنی ندارد.» گرچه قاید این نوع رویکرد را در قالب یک قصه کوتاه نادرست می‌داند اما نویسنده با این رویکرد درواقع برای تاریخ‌پژوهانی که در میان قصه‌ها به دنبال زندگی واقعی مردم می‌گردند، کار را راحت کرده است. آن‌جا حرف‌ها و داده‌های تاریخ اجتماعی در لفافه واژه‌ها، استعارات، تشبیه‌ها و تمثیل‌ها پنهان نشده است. تاریخ مردم در روایت‌های فقیری به تعبیری، کاملا زنده و عیان است. این روایت‌ها دقیقا به دلیل همین ویژگی مستقیم‌گویی نویسنده است که بی‌آن‌که نیازمند تفسیر و تاویل برای فهم رنج‌های انسانی و پیچیدگی‌های زندگی اجتماعی در گذشته باشد، زیست مردم روستا را از پس مدرن‌سازی‌ها و تحولات سیاسی و اجتماعی دوره پهلوی دوم، به تاریخ‌پژوه می‌نمایاند و احتمالا منتقدانی همچون قائد هم از این اهمیت غافل نبوده‌اند و به همین دلیل است که او در جای دیگر اینچنین زبان به تحسین رویکردها و تم اجتماعی و مردم‌مدارانه روایت‌های فقیری گشوده است: «فقیری در مورد نمایش آدم‌ها در زمینه اجتماعی به تبلور خاصی رسیده است. ما هرگز شخصیت‌های روستایی فقیری را به‌طور مطلق یا جدا از دیگری -یا دیگران- و زمین و آب و کشت و زن نمی‌بینیم. این ژرف‌بینی تحسین‌انگیز او است که وابستگی‌ها و تعلقات ناگسستنی و گاهی تا حد مرگباری سنگین را در هر لحظه و موقعیت فراموش نمی‌کند. در تابلوهای ساخته او در عین آن‌که خطوط و صورت‌های اصلی روشن و دقیق هستند، جزییات و حواشی زمینه هم مورد توجه نویسنده قرار می‌گیرند. موضوع عشق و عشاق روستایی که طرح اصلی چند داستان فقیری است هرگز به‌طور انتزاعی و مجرد از سایر ویژگی‌های زندگی روستایی، به‌عنوان یک عشق کلی و با یک طرح کلی مورد استفاده قرار نمی‌گیرد... اقتصاد روستایی، مذهب اجتماعی یا اجتماع مذهبی ده، محدودیت‌ها، رسوم و سنن و خرافات و روابط خصوصی و خانوادگی همیشه مصالح اولیه داستان‌های فقیری هستند و آدم‌ها در این محدوده به طرزی بسیار معقول و منطقی شکل پیدا می‌کنند و جان می‌گیرند، فقیری خیلی خوب ریشه‌هایی را که دهاتی در زمین و آب و زن و خانه و مذهب و شاید تاریخ دارد، شناخته و با مهارت آنها را به کار گرفته است.»
از سپاه دانش تا قصه‌گویی
این شهرت و اهمیت از این رو است که امین فقیری و روایت‌هایش از زیست اجتماعی مردم در روستا، نماینده کوچکی‌ است از یک جریان ادبی بزرگ در تاریخ ایران معاصر که با داده‌های تاریخ سیاسی و اجتماعی پهلوی دوم خلق می‌شود: اعزام سپاهیان دانش به روستاها در آغاز دهه 40 شمسی که زمینه را برای روایت داستان‌های اقلیمی هموار کرد؛ نویسندگان این خیزش داستان‌هایی نوشته‌اند که روستا و زندگی عینی مردم در آن، محور اصلی روایت است و نامدارترین‌شان محمود دولت‌آبادی. به جز او احمد محمود، محمود طیاری، ابراهیم رهبر، علی اشرف درویشیان، منصور یاقوتی هم به نوشتن روایت‌هایی قصه‌وار با توصیفاتی شاعرانه از اقلیم و تاریخ و رسوم مردم روستاهای مختلف نوشته‌اند که درواقع بازتاب‌هایی از زندگی واقعی آنها و خاطراتشان در دوره سپاه دانش بودنشان است. این نویسندگان در واقع، معلمانی بودند که شاید بیش و پیش از تدریس و آموزگاری، ادیب و مورخ بوده‌اند.
سپاه دانش، اصل ششم برنامه اصلاحی بزرگی بوده است تحت‌عنوان انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم که در ‌سال 1342 و به‌عنوان یک نهاد آموزشی موازی با نهاد‌های آموزشی رسمی، با نظارت دولت وقت به ریاست اسدالله علم، آغاز به کار کرد که براساس آن دانش‌آموختگان دوره متوسطه در قالب این طرح، برای باسواد کردن روستاییان به روستاهای دور و نزدیک اعزام می‌شده‌اند این اعزام جوانان شهری به میان روستاها در عرصه ادبیات، یک امتیاز بزرگ بود و آن همزیستی معلمان شهری با توده‌های روستاییان و آشنایی با رنج‌ها و محدودیت‌ها و باورهای زندگی اجتماعی آنها بود و از همین رو است که در مستند بودن این روایت‌های داستانی کمتر تردیدی مطرح شده است و از همین‌رو منتقدان آثار فقیری و ازجمله م.قائد در مقاله پیش‌گفته، تصریح کرده‌اند که این تلخی و حزن جاری در روایت‌های فقیری، بیشتر به مایه اصلی و زمینه‌ای مربوط می‌شود که در دسترس فقیری بوده است. و گرنه این اندوه -که نویسنده در القای آن موفق است- نشانه بدبینی یأس‌آور و منفی‌گرایی نیست.
تاریخ مردم روی سن
امین فقیری جز داستان، از نمایشنامه هم برای روایت تاریخ مردم بهره برده است. یکی از مشهور‌ترین نمایشنامه‌هایی که به قلم فقیری نوشته شده، «دوست مردم» نام دارد؛ نخستین بار نمایشنامه دوست مردم در آبان‌ماه 52 به کارگردانی رحیم هودی و بازیگری حماد سالمیان به جای آقای حقیقی، شاهپور بردبار به جای امان، بیژن بردبار و رضا معصومی و اصغر برزو و غلامعلی نقاش‌زاده و آذر غربی و جمشید اسماعلیخانی در نقش مامور اجرا در شیراز به روی صحنه آمد. قصه این نمایش، درباره فعالان صنف نانوایی‌ است در روزهای پرپیچ‌وخم تاریخ معاصر که سلف‌خری و بندوبست‌های افسارگسیخته‌ای باعث می‌شد احتکار و دلالی آرد، عرصه را بر مردم و نانوایان تنگ کند. در این روایت قهرمان قصه، آقای حقیق، که بسیار یادآور شخصیت یوسف در قصه سووشون سیمین دانشور، نویسنده همشهری امین فقیری است، تلاش می‌کند جانب مردم را در نظر بگیرد و از همین رو از سوی خان‌های بزرگ و دلالان و محتکران آرد، مورد توطئه و سوءظن قرار می‌گیرد. اهمیت بحران نان و گندم در تاریخ ایران معاصر بر کسی پوشیده نیست و روایت فقیری از زیست انسان‌ها در بطن چنین بحران‌هایی با همه داستان‌وارگی‌اش، عین زندگی است. نمونه چنین روایت تاریخی -قصوی تامل‌برانگیزی را در طرح داستانی «معصومه»» در کتاب «غم‌های کوچک» فقیری می‌توان بازجست. نویسنده در این طرح‌واره داستانی، رنج دختری را در مدرسه بازگو می‌کند که گویی بیماری است در احتضار که تنها در رویارویی با مادرش راز گرسنگی خود را فاش می‌کند، در صحنه‌ای که فقیری از این ماجرا ترسیم می‌کند، زندگی مردم را در روستاهای محروم و در اوج فقر اقتصادی و فرهنگی و مهمتر از آن بحران‌های نان و گندم می‌توان دید:
«مادر معصومه داخل شد، دو بچه مفین و پلشت دنبالش راه می‌کشیدند و بچه دیگر را در بغل داشت. در نگاه مادر هیچ‌چیز نمی‌خواندی. مثل این‌که از قبل هم منتظر این واقعه بوده است. کنار دخترش زانو زد. بچه کوچک را زمین گذاشت. بچه پاهایش دراز و باریک بود. نگاه بی‌حالتش را به من دوخته بود. کاش انسان می‌فهمید در نگاه یک کودک یک‌ساله چه رازهایی نهفته است. از چه حرف می‌زند. این نگاه دست و پایم را آشفته کرد. خود را غریب یافتم. معصومه باز گفت گشنمه. مادر گفت: ذخیره گندم ما تمام شده، امروز روز چهارم است که معصومه صبح‌ها گرسنه به مدرسه می‌آید. قطره‌ای اشک از دیدگان معصومه بر صورت زردش خط کشید. بیسکوییت که آوردم از خوردنش امتناع می‌کرد. مادر بیسکوییت را زیر چادرش پنهان کرد. بچه‌ها سعی می‌کردند چادر او را پس بزنند. هق‌هق معصومه بلند شد. همراه مادر که می‌رفت شنیدم که با ناله می‌گفت: چرا به آقای مدیر گفتی؟ حالا آقای مدیر به همه بچه‌ها میگه.»
و از رهگذر پرداختن به همین طرح داستانی است که فقیری نمایشنامه‌ای مجزا درباره بحران نان و آرد در تاریخ معاصر می‌نویسد. آنچه در این روایت بسیار اهمیت دارد، ترسیم جامعه بحران‌زده دوره پهلوی دوم است که آدم‌ها را سردرگم و بی‌اعتماد و بنیان‌های روابط اجتماعی را بغرنج و ناامید‌کننده می‌نمایاند. هر کدام از این دیالوگ‌ها به اندازه یک کتاب تاریخی ارزش دارد آن هم نه تاریخی که در کتاب‌ها نوشته شده است، بلکه تاریخ زیست مردم در کوی و برزن، تاریخ رنج‌های ناگفته و فشار‌های اقتصادی بر گرده توده‌ها: «می‌خواست لم کاررو یاد بگیره. چطور خمیر می‌کنن، گندم از کدام سلف‌خری خریده میشه یا تو کدام دهات مردمش بدبخت‌ترن و زودتر محصول خودشونو به سلف میدن...» ... «من کینه خصوصی از او ندارم. کارهای او خلاف روح معرفت و جوانمردیه کارهای او نظم یک جامعه را از هم می‌پاشونه باعث میشه مردم بدبین بار بیان» ... «مغازه باز کردن تو یه محله شلوغ خیلی دردسرها رو به دنبال داره. مثلا دروازه قصابخونه خیال می‌کنی چقدر جمعیت خوابیده مگر مثل باغشاهه اونجا نونو می‌خوان برای زینت سفره اگرم تو سفره می‌ذارن با قیچی نعمت خدارو می‌برد اما دروازه قصابخونه تو هر خونه ده تا خونه‌وار خوابیده اونا خوراک اصلیشون نون خالیه» ... «اگر رئیس سندیکا شدم حتما رو مصرفیها حساب دقیق می‌کنم. تا حق کسی پامال نشه و کسی آرد تو انبارش نخوابونه» ... «دهاتی‌ها به حساب خودشون قانون‌دون شدن اما همه‌شون در مقابل یه تکه کاغذ اسیر و عبید میشن» ... «شما هیچ وقت به روستایی‌ها بابت خرمن گندم، پول نقد نمیدین. شما قند و چایی و پارچه‌های بنجل به اونا می‌دین.»


تعداد بازدید :  918