| داود نجفی| هربار من و زنم با هم قهر میکنیم، آنقدر کسی منتکشی نمیکند تا یک روز فراموش کنیم قهریم و بدون مقدمه با هم حرف بزنیم. کل این مدت مادرش که عامل اصلی دعواست، روی سرمان خراب میشود و جدیدترین و کارسازترین متدهای روز را برای سرویسدهی به دهانم به کار میبرند. هیچوقت در این مدت غذای گرم نداریم و خودم باید برای خودم میز ناهار و شام را بچینم و جمع کنم، اما اینبار کم آورده بود و وقتی به خانه آمدم، دیدم یک بشقاب پر از سوپ داغ این سمت سفره و ظرف پنیر و تکهای نان آن سمت سفره بود. چه معنادار، یعنی اگه آشتی کنی، سوپ داغ میخوری و اگه ادامه بدی، نان و پنیر. اشک تو چشمانم حلقه زد و ظرف سوپ را سر کشیدم. بعد هم زنگ زدم به همسرم و گفتم: قربونت برم عزیزم کجایی؟ گفت: «مامانم داشت صبحونه میخورد، حالش بدشد کلی بالا آورد تو ظرفا، الانم آوردمش دکتر» گفتم: «نگران نباش خودم تمیزشون میکنم» و ظرف جوهرنمک را سرکشیدم.