| آتوسا اسکویی| روزنامهنگار |
سورپرایز یا سورپریز، پدیده غریبی است. خیلی سیاه و سفید است، گویی حد وسط ندارد. این هفته یکی از همکاران به تولد مادر دوستش دعوت شده بود. مادر مذکور هم در هنگام اجرای نقشه سورپرایز همراهی و خوشرویی را رعایت کرده و درنهایت شبی به یادماندنی برای دختر سورپرایزکننده و دیگر میهمانان رقم زده شده بود. همکار ما که به گفته خودش اصلا خوب سورپرایز نمیشود یا خودمانیتر بگوییم، جنبهاش را ندارد، کمی غر زد که حالا واقعا این تولدگرفتن چه فایدهای دارد. همکار دیگری که شعار مخصوص و مورد علاقهاش Carpe Diem (دم را غنیمت شمار) است، اما نظر دیگری داشت مبنی بر اینکه هر لحظهای را باید برای عزیزانمان زیبا و به یادماندنی کنیم و مگر دنیا چند روز است و قسعلی هذا. دیگری گفت روز تولد که فایده ندارد، باید چند روز زودتر باشد که طرف واقعا غافلگیر شود و البته که اظهارنظرهای موافق و مخالف و مساعد و... همچنان هم ادامه دارد! در این خصوص نکاتی نیز بعد از گذشت دو روز و فاصلهگرفتن از موضوع به نظر نگارنده رسید؛ نخست به نوعی بحث غربزدگی (یا شاید هم جوزدگی!) است، با مقایسه میزان ترشحات روزانه آدرنالین در ملل شرق و غرب و توجه به این نکته ظریف که در این سوی دنیا آنقدر درصدم ثانیههایمان ناغافل و به دفعات زیاد سورپرایز میشویم که واقعا نیازی به آن دو سه مناسبت خاص در سال نداریم! اما آنسوی دنیا، آنقدر زندگی مرتب و منظم است (مخصوصا با آن طرز رانندگی قانونمند و بیهیجان) که خب حق دارند حوصلهشان سر برود و در پی سورپرایز باشند! اصلا وقتشان هم به دلیل همان نظم حوصله سر بر اضافه میآید. به قولی 24ساعتشان، چیزی حدود 30ساعت است، خب ترشح آدرنالین که به آن کمی است، 6ساعت اضافه را هم که بگذاریم کنارش، سورپرایز هم نداشته باشند، واقعا باید سرشان را بگذارند روی بالش و بخوابند دیگر. این میان نکته ظریف دیگری هم وجود دارد و آن همانا اصل جلب توجه یا بَلیه زیادی شیکبودن است که به خاطرش حتی حاضریم برای مادر و پدرمان هم تولد سورپرایزی بگیریم! و در ادامه عکسها را در صفحات مجازیمان بگذاریم تا همه متوجه شوند چقدر ما قابل توجهیم! البته بهانههای کوچک برای قدرشناسی، ابراز محبت و خوشحالی بسیار ارزشمندند اما باور کنید شاید با کمی خلاقیت بتوانیم سنتی جدید را حداقل در خانواده خودمان بنیان بگذاریم. دوستی داشتم که هر سال دو روز را به درختکاری اختصاص میداد، یک روزش را سمت خانه کودکیهای پدر و یک روز را هم سمت خانه کودکیهای مادر. درختکاری او را به شعف میآورد و البته در کنارش پدر و مادر را هم گرامی میداشت. این میان سوای بحث قدردانی از دیگران، رضایت درونی شخص هم میتواند همچون موتوری محرک عمل کند. حالا نه اینکه همه درخت بکاریم (که اگر بشود، چه شود!) بله ساخت کتابخانه یا خریدن تعدادی کتاب و اهدای آن به کتابخانه محله شاید کار سختی باشد ولی کتابخواندن آن هم یک روز در هفته یا یک روز در ماه برای بچههای سرطانی یا کودکان کار، قطعا خدمتی داوطلبانه است با ارزشی کاشتن نهال.