شماره ۴۱۶ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۸ آبان
صفحه را ببند
ذکر مولانا نیسان آبی دامت بنزینه!

سوشیانس شجاعی‌فرد طنزنویس

[email protected]

آن چهار چر خ آبی، آن قدرتش چون هفتاد اسب آبی، آن بارکش‌ها را پرزور ترین، آن باقی وسائط را خوفناک ترین، آن نورچشم هر روستایی، آن مرکب که کنار راننده‌اش نشینند چهارتایی!، آن نماد جمود صنعت خودرو، آن رونده با سرعت بیست در لاین تندرو! شیخنا و مولانا وانت نیسان آبی بود و در چهار راه‌ها کسی را زهره راه گرفتن از او نبود و یکرنگ زمانه بود و نان آور هفت خانه و کاشانه بود.
نقل است چون به پنجاه ذرعی هر تقاطع می‌رسید، چراغ‌های راهنمایی از خوف سرعت و بی‌کلگی او، زرد کردندی و سپس از خجلت قرمز شدندی و اینگونه راه بر دگر ماشین‌ها بستندی تا راه شیخ باز شود و شرش کس را نگیرد!
و باز در هیبت و کرامت او گویند هر گاه به تقاطعی اندر شدی، پلیس راهنمایی زیر لب میگفت یا خدا و سپس بانگ بر می‌آورد:  «تعظیم کنید، سلطان سلیمان وارد می‌شوند» و مرتبت شیخنا در قلدری با همو برابری میکرد و افزون بود.
در غالب اخبار آمده است مریدان وی از برای دست یافتن بر او، روزها با اهل منزل بر در کارخانه بست می‌نشستند و زنبیل می‌گذاشتند، چنان که طریقت دول خارجی بود در عهد دولت محمود! و هر خفت و خواری تحمل می‌کردند و روز در گرما و شب در سرما سر می‌کردند تا به نیسان آبی دست یابند که ایشان را هیچ رغبت به رنگ دیگری نبود. سپس چون بر نیسان آبی سوار می‌شدند دیگر خدا را بنده نبودند و بر جاده‌ها سلطانی می‌کردند و این، سِر محبوبیت نیسان آبی بود که هر خُردی را چنان هیبت می‌داد که ملکه الیزابت با عطای لقب سیر چنین می‌کرد! که هر دو سلطان از سن و‌سال در یک پله بودند دامت سنهم!
 نیسان را گفتند:  چراغ قرمز چیست؟ گفت ندانم
باز گفتند:  ترمز چیست؟ گفت نشاید!
باز پرسیدند:  چرا اتاقت چنان است که فرمان در صورت راننده باشد؟! گفت سیرت راکب نیسان مهم است
گفتند:  سیرت او چون باشد؟ گفت چون منصور بر سر دار باشد، گفتند چگونه؟
گفت: «چنانکه به وقت حق تقدم بگوید اناالحق! چنان باشد که نه ترمز داند و نه حق تقدم و نه چراغ قرمز و نه تابلو شناسد و نه سرعت مجاز و نه راهنما زدن! که این است شور شیدایی در صراط مستقیم!»
گفتند:  نه بابا؟!
در تواریخ آمده است که علقه بسیار به خالکوبی داشت. چنانکه از یاران کارواش و گلستان او که با وی همراه بودند، نقل‌های فراوان از خالکوبی بر بدنش است، من جمله:  «رفیق بی‌کلک، مادر» و نیز « عاقبت فرار از مدرسه» و «دنبالم نیا، دارم میرم کهریزک» و« مرا بشویید» که البته در اصالت این آخری شک است. و نیز گویند « شیخ پراید ابن خراب‌و‌قاطی» (مشهور به خراباتی) چون بدن او را تغسیل می‌کرد این عبارت بر پیکرش دید که «خرم از آنم که سلطان خرم از اوست»  و این عبارت نیز زیر شاسی‌اش دید که «خرم، عشق تو مرا کشت».
از اعجاب و اسرار خفیه نیسان، رنگ آن بود که در هفت آسمان رنگی چنان آبی نیافتی. چنانکه بعد از چهل ‌سال تولید، بر آن کولر و ترمز‌ای بی اس و فرمان هیدرولیک نهادند، اما رنگ آن تغییری نیافت.
چو از حکمتش پرسیدند فرمود: «این فضولیا به شماها نیومده!» اما حکما سِر آن‌را در یکرنگی نفس عارف مسلک و بی تکلف وانت نیسان می‌دانند که همین رنگ آبی نیسانی، او را افضل خاصان و بزرگان عالم مراکب قرار داده که آن دیگران شیخ اللامبورقینی باشد و خرقه زرد او و مش فِراریِ سرخ جامه!
در اواخر عمر، چون آمار تصادفات و تلفات او و یار دیرینش پراید ابن خراب‌و‌قاطی بالا رفت و خلق از کشتارهایشان در شرایع و برزنها در عذاب بودند، محتسب بر ایشان سخت گرفت و روزگارش تلخ کرد و هر روز شماره‌گذاری‌اش به بهانه‌های واهی موقوف نمود. که ترمز‌ای بی اس نداری، گرفت. که چرا کولر نداری، ستاند. که چون است یوروی تو چهار نباشد، شد. هر چه گفت بابات خوب، ننه‌ت خوب، بیخیال شو افاقه نکرد تا این‌که لامپی بالای سرشان روشن شد و دانستند چاره چیست.
 پس از اهل شر اعلام برائت کردند و شماره‌گذاری از سر گرفته شد و این از کرامات او و شیخنا پراید بود! غفرالله ذنوبهم اجمعین!

دیدگاه‌های دیگران

ن
ناشناس |
مخالف 0 - 0 موافق
لامپی بالای سرشان روشن شد و دانستند چاره چیست. حالا چاره چی بود؟
s
samira |
مخالف 0 - 0 موافق
yani ali bud aliiiiiiiiiiiii
ن
ناشناس |
مخالف 0 - 0 موافق
خیلییییییییییییییی عالی بود

تعداد بازدید :  636