میلاد کیایی آهنگساز و نوازنده سنتور
خاطرات گذشته گاهی فضای ذهنم را پر میکند. یادم هست در کودکی پدر فضای خانه را بهگونهای فراهم کرده بود که همه ما به موسیقی شوق داشتیم. موسیقی و بهصورت کلیتر هنر در خانواده ما موروثی بود اما هیچگاه بهصورت شغل درنیامد. پدرم با وجود آنکه مشاغل مهم اداری داشت، همیشه افتخارش این بود که اهل شعر و ادبیات و موسیقی است و این ذوق را دارد که فرزندانش را اهل هنر بار آورده است. یادم هست وقتی با یکی از دوستانش صحبت میکرد، گفت: تا حال پیش آمده بپرسند وزیر دارایی ساسانیان چهکسی بوده؟ هرکه میخواهد باشد. اما آنچه افتخارآفرین یک دوره و یک سلسله است، نام هنرمندان و دانشمندان آنهاست. آنها میزبانان تاریخاند اما سیاستبازان و سیاستمداران میهمانان تاریخند. در چنین شرایطی و به لطف خداوند در من هم ذوق موسیقی به وجود آمد و ساز سنتور هم در اختیارم گذاشته شد. خاطرهای هم دارم که مربوط به درسی است که از یک میهمانی آموختم. شبی به ضیافتی دعوت بودم که عده زیادی میهمان میانسال و مسن در آن حضور داشتند. نمیدانم آن شب چه نیرویی در وجودم بود که پر توانترین ساز عمرم را (آنموقع 16 سالم بود) زدم. بهخاطر نوجوانیام مرا تشویق کردند. در آن مجلس پیرمردی هم حضور داشت که قرار شد بیاید با سهتارش یک قطعه بزند. سهتارش را آورد و درست به عکس من که با هیجان شروع کرده بودم خیلی آرام شروع به ساز زدن کرد. اشارهای به سیم کرد و بعد از آن فقط دسته را تکان داد. چند ثانیه این کار را انجام داد و دوباره سرش را تکان داد. با طمأنینه ساز میزد، من از خودم پرسیدم اینگونه ساز زدن چه معنایی دارد؟ بعد متوجه شدم برخی از خانمها و آقایان حاضر در آن جمع دهان به تشویق آن نوازنده مسن باز کردند. دوباره او به روش خودش مینواخت و مردم هم او را تشویق میکردند. خیلی ناراحت شده بودم. البته این برداشت مصادف با شرایط سنی من هم بود. میگفتم خدایا من این همه پر توان ساز زدم اما کسی مرا به این نحو تشویق نکرد. لازم به ذکر است حاضران در میهمانی آدمهای تحصیلکرده و صاحباندیشهای بودند. میهمانی تمام شد و به خانه رفتم. شب تا صبح به این اتفاق فکر کردم. این موضوع همیشه در ذهنم بود و بعدها که سنم بالاتر رفت و تجربهام بیشتر شد، متوجه شدم مرتکب چه اشتباهی شدهام! من با آرتیستبازی و «پاساژ»های فراوان و «آرپژ»هایی که بهنظر خودم خیلی فنی و جالب بود نتوانستم با شنونده ارتباط برقرار کنم ولی آن استاد- که صاحبنام نبود اما شیرین و زیبا ساز میزد- با آرامش سازش، توانسته بود ارتباط مستحکمی بین خودش، سازش و شنوندهاش برقرار کند. به مرور زمان به خیلی از تجربهها رسیدم. این تفکر غلطی است که اگر میخواهم در جمعی ساز بزنم صرفا آنچه خودم دوست دارم را بزنم. اگر بناست اینگونه بیندیشم میتوانم در خانه برای خودم ساز بزنم. اما اگر خواستم وارد جمع شوم باید برای دلها بزنم و ببینم دیگران چه میپسندند. براساس همان تجربهای که در سن 16 سالگی کسب کردم و تا الان همچنان به آن پایبند هستم، سعی کردهام در عین نوآوری در کارم، از محتوا دور نشوم و بتوانم با دلها ارتباط برقرار کنم. امروزه وقتی میخواهم در جایی ساز بزنم، اولین سوالی که از خود میپرسم این است که مخاطبانم چه کسانی هستند و چه سنی دارند؟ اگر سن آنها بالا باشد ساز بمکوک میبرم. چون سازی که صدای زیر دارد چندان خوشآیند افراد مسن نیست. تجربه میگوید آدمهای مسن از اصوات بم لذت میبرند. حالا اگر قرار باشد در جمعی حاضر شوم که مخاطبانش نوجوانان هستند ساز لاکوک که میشود با آن آرپژهای زیادی نواخت، میبرم.