| شهاب نبوی| حالا تو این جُکها هی شوخی شوخی میگید که ما قدیما خیلی ببو بودیم و اندازه گلابی هم نمیفهمیدیم؛ من به شماها کاری ندارم، خودم که اندازه گربهنره هم عقل و شعور نداشتم. مثلا از این هفته تا هفته بعد مثل شیرسماور اشک میریختم و مویه میکردم که خدا کنه این دوقلوهای افسانهای بلایی سرشون نیاد و آخر سر صحیح و سالم برسند دست آقا ننهشون. اونموقعها هم که اینقدر تنوع فیلم و کارتون نبود. صداوسیما سال بعد دوباره همون رو نشون میداد. منم به عقلم نمیرسید که هوی شنقل این همونه، هیچیشون نمیشه. باز از اول میشستم عر میزدم و خودم رو چاک میدادم که پارسال به خیر گذشت، امسال امکان داره این طفلکیها به خاک برن. اما الان خواهرزادهام فیلم میذاره از این ترسناکها که آدم رو اپیلاسیون میکنه. بعد خودش میشینه سوژهشون میکنه و میخنده. منم کنار دستشویی میشینم که هروقت صحنههای فجیعش رسید، بچپم تو مستراح. خلاصه اینا اندازه ما ببو یا ترسو نیستند و همین آدم رو به آینده امیدوار میکنه.