مردی خسیس تمام داراییاش را فروخت و طلا خرید. او طلاها را داخل گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد. مرد هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد. تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد. مردِ همسایه، یک روز مخفیانه به حیاط خانه مرد خسیس رفت و پس از کنار زدن درپوش گودال طلاهای پنهان شده را برداشت. روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت. او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد و در فراق طلاهای از دست رفته ناله و گریه میکرد. رهگذری او را دید و پرسید: «چه اتفاقی افتاده است؟» مرد حکایت طلاها را بازگو کرد. رهگذر گفت: «این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست! تو که از این طلاها استفاده نمیکنی و بهرهای نمیبری، پس سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟» ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است. اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده است و شرایط مناسبی دارید پس به فکر دیگران نیز باشید. بخشش مال همچون هرس کردن درخت است پول با بخشش زیادتر و زیادتر میشود. دارایی شما حساب بانکیتان نیست. دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشتههایی است که برای یاری رساندن دیگران به گردش در میآورید.
کوزه چشم حریص
دو مرد در کنار دریاچهای مشغول گرفتن ماهی بودند. یکی از آنها ماهیگیری باتجربه و ماهر بود اما دیگری سررشته چندانی از این کار نداشت. هر بار که مرد باتجربه یک ماهی بزرگ میگرفت، آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود میانداخت تا ماهیها تازه بمانند، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آن را به دریا پرتاب میکرد! ماهیگیر باتجربه از اینکه میدید آن مرد چگونه ماهیها را از دست میدهد بسیار متعجب بود. پس از مدتی طاقت نیاورد و از او پرسید: «چرا ماهیهای به این بزرگی را به دریا پرت میکنی؟» مرد جواب داد: «آخر تابه من کوچک است!»