مسعود رفیعیطالقانی دبیر گروه طرح نو
[email protected]
کاش میشد این نوشته را ذیل مجموعه نوشتههایی با موضوعیت «خشونت علیه انسان» آورد و نه در کنار نوشتهجات و گفتارهایی درباره «خشونت علیه زنان». چراکه به گمان صاحب این قلم، اصطلاح «خشونت علیه زنان» اگر فریبکارانه نباشد، در خوشبینانهترین حالت، اصطلاحی تقلیلگرایانه است. فریبکارانه است از آن رو که میکوشد آلام انسانِ خشونتزده امروز را در نسبت با حد معینی از خشونت تعریف کند و تقلیلگرایانه است از آن جهت که در تکاپوست تا مردان را از دایره «تحت خشونتبودگی» بیرون راند و همینطور زنان نازیبا را!
این هر دو رویکرد، محصول نگاه سانتیمانتال و ایدهآلیست ِ فمینیستهای فرنگی و کپی دست چندم آن یعنی نگاه فمینیستهای وطنی است که گاه آدمی از جهانبینی ایشان در عمق حیرت فرومیماند. ارتجاع و فناتیسم اگر آشکاره باشند، باکی از تقابل با آنها نیست اما وای اگر این دو را، در لعاب بزک دوزکهای شبهمدرن بپوشانند. آن وقت است که درافتادن با این دو، پاسخی جز افترا و سرکوب و خشونت کلامی دربرندارد. از همین ابتدا باید بگویم یادداشت حاضر در فروکوفتن این نگاهها بسیار حریص است.
در مجموعه تحلیلهایی که این روزها درباره ماجرای اسیدپاشی به چند زن درشهر اصفهان منتشر شده، به نظر میرسد یک نگاه اصلی مغفول مانده است. این یادداشت البته ادعایی دراینباره ندارد که حوزههای مغفول تحلیلی را میپوشاند اما دستکم این است که شاید شعاعی از نور بر یک حوزه اصلی مغفولمانده بیندازد.
تا اینجای کار، ماجرای اسیدپاشیها در اصفهان ابعادی چنان ملی و فراملی به خود گرفته که به جرأت میتوان گفت کمتر کسی در کشور هست که ماجرا را نشنیده و آه حسرتی نکشیده باشد. بنابراین فرض بر این است که همگان به ابعاد تحلیلی موضوع نیز، اندکی وقوف دارند. با این پیشفرض به سراغ نقد تحلیلها و رویکردهای مطرحشده در 10 روز گذشته رفته و چند نکته را یادآوری میکنیم.
1- نخستین نقد به رویکرد مقامات انتظامی – امنیتی وارد است. در همه واکنشهای این مقامات به ماجرای اسیدپاشیها در اصفهان، موضوعی که مدنظر قرار گرفته، موضوع امنیت اجتماعی و درواقع حفظ و گسترش ابعاد هژمونی انتظامی در کشور است. در گام نخست، همین رویکرد، خود واجد حدی از خشونت است؛ خشونت حافظ قانون!
مسئولان امر میکوشند آنچه از دست [ در] رفته را بار دیگر در ید اختیار بگیرند. این مسأله، ذاتی گفتمان مسلط در جامعه و نیروهای اجرایی آن است چراکه از دید آنان، خشونت نباید از جایی خارج از مجاری قانونی آن بیرون بزند تا عرصه نظم نمادین خدشهدار شود. در این نگاه هرگز اشارهای به ریشههای خشونت اجتماعی نشده و نمیشود چراکه از آن منظر، خشونت تنها باید در ید اقتدار مسلط باشد و لاغیر.
مثلا در این نگاه هرگز سخنی از فقر فرهنگی، فقر اقتصادی، افسردگی حاکم بر بخشهایی از جامعه، تبعیض، شکافهای طبقاتی، گسترش نوکیسگی، ترویج افراطگرایی، حضور پررنگ خوانشهای «مندرآوردی» از اعتقادات، سیطره خرافات، رسوبات فرهنگ مردسالار و تحقیر تاریخی زن در سنت قاجارزده ایرانی و هزار علتالعلل دیگر به میان نمیآید. در این نگاه تنها باید خاطیان را دستگیر کرد و به اشد مجازات رساند. 2- نقد دوم به رویکرد جریانات رسانهای نزدیک به اصولگرایان و نیز دستگاه عریض و طویل صداوسیما وارد است. آنان این موضوع را مانند بسیاری از موضوعات و موارد مشابه، در آغاز چندان نادیده انگاشتند که گویی هیچ اتفاقی در کشور نیفتاده است. نخستین واکنشها به موضوع در این رسانهها زمانی مطرح شد که شمار زیادی از رسانههای نیمهمستقل و... چند روز پیاپی موضوع اسیدپاشی در شهر اصفهان را در صدر اخبار خود نهادند. داعیه اینان اگر امنیت ملی و اجتماعی است - که هست- فروگذاشتن مهمترین مسالهای که این روزها به جان امنیت ملی و اجتماعی کشور افتاده چه توجیهی دارد مگر آنکه بگوییم، این رسانهها اسیدپاشی را نیز به سیاستزدهترین وجه ممکن میبینند. با این نگاه و برای آنان که اسیدپاشی به چند زن بیگناه نیز برایشان بار سیاسی دارد، چطور میتوان انتظار داشت انسجام و تحرک جامعه مدنی، پویایی نهاد دانشگاه، حوزههای روشنفکری و بسیاری حوزههای فرهنگی – اجتماعی دیگر، بار
سیاسی– امنیتی نداشته باشد؟! و این درحالی است که رسانهای مانند رسانه ملی باید در چارچوب تحکیم این حوزهها که جز به پیشرفت جامعه نمیانجامند، گام بردارد.
3-نقد سوم به قانونگذارانی وارد است که بعضا راه فرافکنی در پیش گرفتهاند. درست است که هنوز انگیزه اسیدپاشها روشن نشده که میتواند هر چیزی باشد، اما همین که قانونگذاران این بحث را مطرح میکنند که اسیدپاشیهای اخیر نمیتواند جنبه نهی از منکر داشته باشد یعنی به همان میزان هم میتواند واجد این جنبه باشد.
یعنی اینکه بههرحال یک پای کوششهای حقوقی، خواسته یا ناخواسته در قانونی کردن حمایت از برخی بیقانونیها و خودسریها است. یک فرد کمسواد هم احتمالا میداند که وقتی سخن از نهی از منکر مطرح میشود باید دستکم دو سازوکار و دو نهاد برایش ایجاد و ساخته شود؛ یکی برای تشخیص منکرات و دیگری برای تشخیص شیوه نهی و نیز ایجاد نهاد ناهی. علی (ع) که خود به فرموده خود «قرآن ناطق» بود، هرگز جز با تحقیق و دانش، چیزی را منکر نمیخواند و هرگز -
با بینش شخصی - اقدام به نهی از منکری نمیکرد.
4- و اما نقد چهارم به منتقدان پر و پا قرص اسیدپاشیهای اخیر وارد است که برخی از آنها یا در شمار جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعیاند یا در زمره فمینیستهای دوآتشه وطنی!
شوربختانه فمینیسم هم در ایران چندان که مارکسیسم و لیبرالیسم و سوسیالیسم فهم شد، فهمیده شده است یعنی فهمی ناقص و ناکارآمد. هرچند این فقره را از آن رو که نگره اقتصاد سیاسی در خود ندارد اساسا به هیچروی نمیتوان «مکتب» نامید اما بهعنوان گفتمانی با سابقه قریب به 200ساله در جهان، نمیتوان از کنارش و برخی تحولاتی که رقم زده بهسادگی گذشت. ایران هنوز هم پر است از مارکسیستهای مارکسنخوانده و لیبرالهای لاک و پوپر نخوانده! راه دوری نباید برویم.
تاریخ معاصر ما مملو از همین قسم بلاهتهاست. مثلا روزگاری اسلامیترین سازمان چریکی در ایران – مجاهدینخلق - طی فرآیندی چندساله دچار انشعابی خطرناک شد و شماری از کادرهای مرکزیت آن تغییر ایدئولوژی دادند و به مارکسیسم – لنینیسم گرویدند. یا در مثالی دیگر میتوان حزب توده ایران را به یاد آورد آنگاه که دولت ملی دکترمحمد مصدق را تحت شدیدترین فشارها گذارده بود تا امتیاز نفت شمال ایران را به شوروی بسپارد آنهم در جایی که در مرام چپ، تن دادن به استعمار در هر شکل آن، امری به غایت مذموم است. بیان این مثالها تنها به این دلیل است که یادآوری کنیم ما از هر چیز پوسته آن را برداشتهایم. تجدد ایرانی، خود گواه روشنتری است بر این مدعا.
حالا از این رهگذر میتوان به فمینیستهای دوآتشه وطنی هم نقدی اساسی وارد کرد. بر کسی پوشیده نیست که زنان در ایران به سبب هزار دلیل قابل ذکر و غیرقابل ذکر دچار مضیقههایی هستند اما مگر مردان نیستند؟ زنان ایرانی مانند زنان دیگر کشورهای کمتر توسعهیافته دنیا درگیر خشونتهای آشکار و نهانند، اما مگر مردان ایرانی درگیر آن نیستند؟ به جرأت میتوان گفت اسید پاشیدن بر صورت یک زن، عین خشونت بر مردان نیز هست چرا که سیمای همان زن قربانی، آینهای است که مردی خود را در آن مینگرد. فمینیستهای ما اما تکاپویی عبث میکنند که زن را از مرد بینیاز و مستقل تعریف کنند همچنان که مردسالاران، زن را «جنس دوم» و «ضعیفه» میخوانند! در تحلیلهای شماری از فمینیستهای وطنی خواندهام که زنان زیبا را از رفتوآمد در خیابانهای کلانشهرهای ایران بر حذر داشتهاند، اما مگر زنان ِنازیبا هرگز در معرض خشونت قرار نگرفتهاند؟! اگر نابگرایان هر دم بر کوس تفکیک جنسیتی در دانشگاهها و مراکز اداری و دولتی میدمند، سانتیمانتالها در پاسخ، بر تنور تفکیک ایدئولوژیک زغال میریزند. تفکیک ایدئولوژیک – نه بیولوژیک- انسان به دو جنس، جفایی است که تنها از مجرای بلاهت برمیخیزد حال آنکه در هر مکتب و مرام ریشهداری – چه ریشه در اعماق هستی داشته باشد و چه ریشه در تاریخ بشری – از اسلام تا ماتریالیسم، انسان، انسان است؛ نهتنها زن و نهتنها مرد!
بنا بر همین نگاه میتوان گفت اسیدپاشهای اصفهان از هر قماش و تیره و نژاد و باوری که باشند- از ناهی از منکر گرفته تا جانی مازوخیست - تروریستاند و باید به سزای عمل خود برسند اما این چیزی از دو درد ما نمیکاهد؛ اول: درد زخمی که بر سیمای انسانی تا ابد نقش بسته است و دوم، درد کم دانی جامعه ایرانی از معضلات خویش!
میتوان گفت در فقره اسیدپاشیهای اصفهان نیز بار دیگر هرکسی از ظن خود یار ماجرا شده و این از نگاه نقاد اصیل دور است.
راستی چه چیز در جهان ما تغییر کرده است؟! آیا جز این است که ما در عصر توحش و بربریتی مدرن زندگی میکنیم؟ عصری که هر بانگ مبارزه و تقابل با افراطیگری در آن بیشتر شبیه به طنز میماند.