شماره ۴۱۴ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۶ آبان
صفحه را ببند
گپی با «پژمان حدادی» درباره مهاجرت
می‌خواهم برگردم
| طرح نو| رضا نامجو | 25‌سال از مهاجرتش به آمریکا می‌گذرد. از نوازندگان نام آشنا و تکنیکی موسیقی ایرانی است. پژمان حدادی سال‌هاست با گروه موسیقی دستان به‌عنوان نوازنده تنبک همکاری می‌کند. او همچنین در تور کنسرت‌های استاد حسین علیزاده در داخل و خارج از کشور یکی از همراهان اوست. حدادی میهمان این شماره طرح‌نو است تا درباره مهاجرت صحبت کند. در ادامه شرح این گفت‌وگو را بخوانید:

 چه فکری در این مدت بیشتر از سایر افکار، ذهن شما را درگیر خودش کرده؟
مدت‌هاست در فکر ایجاد موقعیتی هستم تا بتوانم یک‌سال بی‌وقفه در کشور خودم زندگی کنم.
 حدود 25‌سال از مهاجرت شما می‌گذرد. چگونه با این پدیده کنار آمدید؟
مهاجرت پدیده عجیبی است. کاملا شما را به لحاظ ساختار ذهنی فرو می‌ریزد و دوباره مجبور می‌شوی ساختمان ذهنی ات را از نو بنا کنی.
 همان موقع به ایران آمدید؟ خاطره بازگشت به ایران هنوز در ذهنتان هست؟
بله. هیچ‌وقت اولین روزی که بعد از 11‌سال به ایران آمدم را فراموش نمی‌کنم. از همان موقع سردرگم شدم. می‌خواستم برگردم اما متاسفانه شرایطم به نحوی بود که هنوز نتوانسته‌ام این کار را انجام دهم. نمی‌خواهم ادا در بیاورم. من حقیقتا وابسته فرهنگ ایرانم. بعد از 25‌سال از مهاجرتم حتی یک دوست غیرایرانی هم ندارم. هیچ‌وقت نتوانستم با غیرایرانی‌ها ارتباط برقرار کنم. بخشی از زندگی من حداقل در 10‌سال اخیر با جبر زمان گذشت. چرا که چاره‌ای جز دور بودن از ایران نداشتم. به همین خاطر آرزو دارم حداقل یک‌سال به صورت آزمایشی به ایران بیایم و بتوانم به برخی از آرزوهایم برسم.
 بزرگترین آرزوی پژمان حدادی که باعث می‌شود پس از سال‌ها در فکر بازگشت به ایران باشد، چیست؟
مطمئنا تدریس همان رسالتی است که به‌خاطر تعداد بالای اجراها از آن غافل شدم. وقتی شوق و ذوق بچه‌هایی که دوست دارند تنبک بنوازند را می‌بینم، به سال‌هایی باز می‌گردم که نتوانستم رسالتم را انجام دهم. تدریس در خارج از کشور یک کار بی‌فایده است. در تمام این سال‌ها خارج از کشور مشغول تدریس بودم اما عملا هیچ میوه‌ای از این درخت چیده نشد. هیچ نوازنده جدی معرفی نکردم این به‌خاطر دوری از ایران است. دلم می‌خواهد با تمام وجودم بتوانم به شهرهای مختلف بروم و بیشتر وقتم را صرف تدریس کنم.
 با این وجود خیلی از دوستداران ساز تنبک به صورت غیرمستقیم از کسانی مثل شما تأثیر گرفته‌اند...
موافقم اما هنوز که هنوز است بهترین روش آموزش‌ساز را همان روش قدیمی آموزش سینه به سینه می‌دانم. تو باید با شاگردت زندگی کنی. این درست همان کاری است که «مرحوم محمدرضا لطفی» در سال‌های اخیر به انجام رساند. من حس و حال لطفی را کاملا درک می‌کنم. وقتی از ایران مهاجرت کرد خیلی‌ها به او انتقاد کردند و گفتند او بعد از رفتنش هیچ کار مهمی انجام نداد، اما او بازگشت و با تأسیس مکتبخانه «میرزا عبدالله» کار بزرگی انجام داد. او کار بزرگی کرد، آرزو می‌کنم من هم‌چنین کاری انجام دهم.
 حس و حالتان وقتی از ایران خارج می‌شوید، چگونه است؟
وقتی به ایران برمی‌گردم و باز نوبت رفتن می‌شود غم دنیا روی دلم می‌آید. با وجود آن‌که می‌دانم دوباره چند ماه بعد قرار است برگردم، تحمل جدایی برایم سخت است. خارج از ایران برایم خیلی خالی است. دیگر چیزی نیست. باید برگردم.
 بزرگترین نقدی که متوجه خودتان می‌دانید کدام رفتارتان است؟
ایده‌آل‌گرایی. شاید همین عادت باعث شده تا امروز در مورد تدریس کم‌کاری داشته باشم. خودم را در فضایی قرار ندادم که در تدریس قدم بردارم. حقیقتش به معلم‌های داخل ایران که می‌توانند تدریس کنند غبطه می‌خورم. امروز می‌گویم ‌ای‌کاش 10‌سال پیش می‌آمدم ایران...‌ ای‌کاش... شاید اگر 10‌سال پیش می‌آمدم ارضای شخصی‌ام در حوزه تدریس اتفاق می‌افتاد.
 مهاجرت موزیسین‌ها به کشوری مثل آمریکا چگونه تجربه‌ای است؟
خیلی‌ها دوست دارند از ایران بروند و کار کنند. خیلی از موزیسین‌ها دوست دارند آنجا زندگی کنند. امروز در کشوری مثل آمریکا شرایط به‌گونه‌ای است که تو را درگیر زندگی روزمره می‌کند. محیط زندگی تاثیرات زیادی روی کار ما می‌گذارد. در ایران مشکلات کم نیستند اما بستر کار در موسیقی ایرانی فراهم است. امروز تب مهاجرت بالاست. خیلی‌ها تریبون ندارند و نمی‌توانند کار کنند اما نباید تصور کنند با آمدن به کشوری مثل آمریکا همه چیز درست می‌شود. اصلا از این خبرها نیست!
 آخرین کتابی که خواندید کدام بود؟
«صد‌سال تنهایی» مارکز با ترجمه «بهمن فرزانه» را به‌تازگی تمام کردم و درحال حاضر «داستان‌های کوتاه مارکز» را با ترجمه «هوشنگ گلشیری» می‌خوانم. اخیرا نسخه انگلیسی کتاب «سیدارتا» هرمان هسه را هم خوانده‌ام.
  رابطه شما با فیلم دیدن چگونه است؟
مدت‌ها بود که فیلم نمی‌دیدم. ذهنم به قدری شلوغ بود که نمی‌توانستم حواسم را جمع و جور کنم و از اول تا آخر یک فیلم را ببینم. سال‌هاست ذهنم درگیر بازی ریتم است. خیلی اوقات فضای ملودیک، با الگوهای ریتمیکی که دارم به سراغم می‌آید و مرا محو خودش می‌کند. اما اگر بخواهم به سوال شما پاسخ دهم باید بگویم اخیرا «گذشته» اصغر فرهادی را دیدم و به شدت از تماشایش
 لذت بردم.
  به‌نظر می‌رسد زیاد فیلم ایرانی نمی‌بینید. چرا؟
 زیاد نه. یک سری عناصر که در فیلم‌های ایران به نمایش در می‌آید باعث ناراحتی خاطرم می‌شود. البته کاملا موافقم که باید در سینما مشکلات اجتماعی مطرح شود اما شخصا از دیدن برخی مشکلات اذیت می‌شوم. ناگفته نماند به فیلم‌هایی که در مورد حقوق زنان ساخته می‌شود علاقه دارم و معتقدم در این زمینه باید کارهای بیشتری انجام دهیم.
  حرف آخر؟
امیدوارم حتی کسانی که از ایران مهاجرت می‌کنند ریشه را حفظ و با زندگی در بطن این جامعه درخت فرهنگی خود را آبیاری کنند. با وجود آن‌که می‌گویند کالیفرنیا ازجمله ایالت‌های خوش آب‌وهوای آمریکا است بعد از مهاجرت به کالیفرنیا هیچ‌وقت با آب و هوای آن‌جا ارتباط برقرار نکردم. در یکی از مسافرت‌هایم به ایران در خیابان ظفر با یکی از آشنایان قرار داشتم و همانجا منتظر ایستاده بودم.
آفتاب درحال غروب کردن بود و داشتم به رشته کوه‌های اطراف نگاه می‌کردم. یک لحظه به پوست دستم نگاه کردم و دیدم نشستن آفتاب روی پوستم مرا در حس و حال غریبی قرار داده. ترکیبی از بوی خیابان و شیرینی‌فروشی کنارم مرا 3،2 دقیقه به حال و هوای عجیبی برد. تازه آنجا متوجه شدم وقتی می‌گویند «آب‌وگل» منظورشان چیست. گل من در ایران بسته شده و همیشه به آمدن فکر می‌کنم. من به این‌جا
تعلق دارم.


تعداد بازدید :  148