| احمد عظیمی| روزنامه نگار|
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
فرهاد دل در گروی شاهزاده ارمنی نهاده است؛ عشق ممنوعه یک رعیت به شاهزاده که از قضا نام کرده پادشاه ایران (خسرو) است. فرهاد که هیچ جز معشوق در نظرش نمیآید تنها عشق میورزد، حتی اگر امیدی برای وصال نداشته باشد. او درحال کندن دالانی در دل بیستون است که خبر میرسد معشوقهاش مرده! خبر دروغ است اما فرهاد از غم فراق جان میدهد... احتمالا همه ما این داستان را حتی شده در حد همین چند جمله شنیدهایم یا برحسب علاقه منظومه خسرو شیرین نظامی گنجوی را خوانده باشیم. داستانی عاشقانه که همواره مورد توجه بزرگان شعر فارسی بوده است؛ فردوسی در «شاهنامه»، وحشی بافقی در «شیرین و فرهاد» و نظامی نیز در «خسرو و شیرین» این داستان را نقل کردهاند. توجه ادبا نشان میدهد که چقدر داستان این عشق برای شاعران زبان فارسی جذاب بوده و با مطالعه آن درمییابیم که اساسا چقدر این داستان بهخودیخود جذابیت دارد؛ جذابیتی که لااقل امروز به خوبی میدانیم معیار اصلی برای تولید آثار نمایشی اعم از فیلم و تئاتر یا انیمیشن است. سالهاست که آثار موفق سینمایی اقتباسهایی از آثار ادبی هستند. تهیهکنندگان سلیقه عمومی را از فروش و استقبال کتابها میسنجند و با تولید نسخههای تئاتری و سینمایی این داستانها تا حد زیادی خیالشان از اقبال عمومی راحت است، اما خودمان بهتر میدانیم و جای گفتن ندارد که در هنر امروز ما اینگونه نیست و از طرفی هم معلوم نیست سنگ محک تولیدکنندگان چیست! اهل ادب درباره آثار ادبیات ما بسیار نوشتهاند یا نظرات و تحلیلهای فراوانی در مورد آنها ارایه دادهاند، اما به جرأت میتوان گفت در حوزه اقتباسهای نمایشی آنچه داریم اندک یا هیچ است. در تئاتر این استقبال در جدیترین شکلش محدود به عبدالحسین نوشین میشود که همواره میراث کلاسیک ادبیات فارسی را مورد اقتباس در آثار سینمایی و تئاتریاش قرار داده است، اما این نگاه او در میان همصنفانش چندان مورد استقبال نبود و درنهایت نیز شوق تئاتر ایران برای پیوستن به جریان مدرن هنری که از اروپا میآمد، شرایط را به گونهای رقم زد که او آخرین فردی باشد که نگاهی ویژه به ادبیات کلاسیک بهعنوان منبع اقتباس داشته است.
دیگران نیز تلاشهایی برای اقتباس یا دستمایه قرار دادن این آثار داشتهاند، اما نتیجه تلاش آنها محدود به چند اثر شده است و نتوانست بهعنوان یک جریان هنری مطرح شود.
از میان همین اندک آثار که متاثر از ادبیات کلاسیک ما تولید شدهاند، اخیرا اثری با نام «عاشقانه فرهاد» در تماشاخانه دا اجراهای خود را آغاز کرده است. عاشقانه فرهاد همانطور که از نامش برمیآید داستان عشق فرهاد به شیرین و رویاروییاش با خسرو را از زبان و نگاه فرهاد روایت میکند. اثر به شیوه فیزیکال و به صورت موزیکال اجرا میشود. آنچه در نمایش «عاشقانه فرهاد» بسیار نو مینماید همین شیوه اجرایی اثر است. بازیگران همچون عروسکهایی هستند که توسط عروسکگردانی که گاه او را میبینیم و گاه فرضی است، به حرکت درمیآیند. حرکت آنها همچون عروسکهای بونراکو است، اما این تاثیرپذیری از تئاتر ژاپن به همین مورد ختم نمیشود و در کل اثر پراکنده است. میزانسنها و نوع حرکت بازیگران یا حتی موزیکالبودن نمایش نحلههایی دیگر از تئاتر شرق دارد که در این نمایش دیده میشود. اثر همچنین در ساحت موزیکالبودن متاثر از اتمسفر و ارکستراسیون موسیقی پاپ است، چنان که با شروع نمایش ممکن است گمان کنید در یک کنسرت هستید.
تمام آنچه به صورت گذرا در مورد فرم نمایش بیان شد، ویژگیهایی هستند که امروز در تئاتر ما کمرنگاند. آنچنان که در سینمای امروز کشورمان نیز دیگر نمیتوانیم فیلمها را در سبکهای مختلف دستهبندی کنیم و همه آنچه داریم تنها در عنوان «اجتماعی» خلاصه میشود، نهایتا با پسوند کمدی کمی تغییر کند تا جایی که میتوان به جرأت گفت در سینمای امروز ایران سبک یا گونهای دیگر غیر از همین «اجتماعی»بودن وجود ندارد؛ تازه این عنوان با این فرض به کار گرفته شده که سینمای اجتماعی را سبک بدانیم و نه موضوعیت، چون در دنیا چیزی با نام سینمای اجتماعی وجود ندارد و این یکی هم از ساختههای وطنی است. مراد اینکه نمایشی همچون عاشقانه فرهاد در سبک کمیاب است و در شیوه اجراییاش خلاق، اما چشم اسفندیارش در دراماتیکبودن است. دیالوگها در قالب شعر و بهتر بگوییم ترانه گفته میشود و این ترانهها ناچار از آنچه هستند برای موسیقیشدن نوشته شدهاند، بنابراین در بسیاری از لحظات آنچه از زبان بازیگران به صورت آواز بیان میشود، منتقلکننده نیست. در نگاهی دیگر میتوان این نقص را حاصل از ناکامی در ترجمه تصویری یا طراحی میزانسنها دانست که نتوانستهاند در هماهنگی با دیالوگها به فهم مخاطب کمک کنند. از سوی دیگر فرم موسیقی پاپ در این نمایش به خوبی نتوانسته است در الهامات شرقی کارگردان جای باز کند. حرکات متمرکز و عروسکی بازیگران که در تئاتر ژاپن نشأت گرفته از موسیقی سیال و معلق شرقی است در عاشقانه فرهاد با موسیقی ریتمیک و سرخوش پاپ تلفیقشده که اگرچه مخاطب ایرانی را جذب میکند، اما درنهایت این تلفیق آنگونه که باید بیانگر نیست و فرم کلی را دچار اشکال میکند. شاید در این ترازو آنچه میتوانست بیشتر مورد بازبینی قرارگیرد، طراحی حرکت و میزانسنها بود. اگر این نمایش را در ساحت اولیه اثری موزیکال بدانیم، پس فرم موسیقی پاپ میتوانست دیگر اجزای اجرا را نیز تحتتاثیر خود قرار بدهد و چهبسا دیگر کاراکترها عروسک نبودند یا اگر بودند بهصورت دیگر حرکت میکردند. در این نگاه درخشانترین لحظات نمایش را میتوان خالصترین بخشهایش دانست، لحظاتی از رقص و موسیقی که به نظر نگارنده فراتر از نمایش بود و با زبانی دیگر و تنها از طریق دریافت حسی مخاطب از فضا، موسیقی و رقص ارتباط برقرار میکرد. عاشقانه فرهاد اما در یک چیز بینظیر است و آن جسارت و تجربهگرایی گروه اجرایی و کارگردان است. دُر نایابی که در تئاتر پرسرعت و سرهمبندیشده امروز ما بسیار باارزش است؛ گروه به آنچه در تئاتر ما مد شده و به اصطلاح جریان اصلی است، بیتوجه بوده و از شمایل اجرا برمیآید که زمان زیادی را صرف تمرین و ساخت ایدهها و فانتزیهایش کرده است، از اینرو آن را میتوان نمایشی موفق دانست که به هنربودن و تجربهگرایی در مفهوم درستش به خوبی پایبند بوده و از به نمایش گذاشتن حاصل تمرینات و ایدههایش هیچ ترسی ندارد و آنها را با اعتمادبهنفس کامل اجرا میکند. بهنظر میرسد طبق اصل تکرارپذیربودن تاریخ در تئاتر امروز نیز باید سراغ هنر را جایی غیر از جریانهای اصلی و سالنهای رسمی با ستارگان و نامهای جذاب یا تبلیغات کرکننده یافت، شاید در سالنهایی که کمتر درگیر این ترافیک مخاطبها و نامهایند و عرصه جویندگان هنرند.