شماره ۴۱۳ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۵ آبان
صفحه را ببند
ریختن اسید روی معشوق را درک نمی‌کنم

فریدون آسرایی خواننده

روزی با یکی از دوستان ترانه‌سرا صحبت می‌کردم. حرفمان این بود که می‌شود دیگران را بخشید، می‌شود از اشتباهات گذشت، می‌توان با تمام اتفاقاتی که در زندگی انسان‌ها می‌افتد، حتی بعد از جدایی‌ها، نفرت را از تن بیرون کرد و به یاد روزهای خوش بود. هر آنچه در ایران و در زندگی خصوصی‌ام اتفاق افتاد به‌صورت ترانه بیان کرده‌ام. حرف دلم و اتفاقات زندگی خودم را در کارهایم بیان کرده‌ام. این کار را از «گل‌هیاهو» که اولین قطعه من در ایران بود، شروع کردم و کماکان پیگیری‌اش می‌کنم. حذف‌هایم از عاشقانه‌ترین کلمات شروع شده و بعد به گلایه ختم شده، اما هیچ‌گاه در ترانه به دنبال نفرین نبودم. برخی از آدم‌ها تجربه‌هایی که در زندگی داشتند را با نفرین می‌گویند، برخی هم اصلا چنین تجربه‌ای نداشته‌اند.
برخی از مخاطبان درد دیده، تجربه ناموفقی داشته‌اند. وقتی این‌گونه می‌خوانی، چنین مخاطبانی را جذب می‌کنی. خیلی‌ها خواننده موردعلاقه خود را دوست دارند و هر آنچه را که او می‌گوید، باور می‌کنند. خط‌مشی بعضی از مخاطبان به‌گونه‌ای است که شما به‌عنوان یک خواننده می‌توانی آنها را حتی تا خودکشی هم ببری. این رفتارها در ایران ما باب شده و من هم به‌تنهایی نمی‌توانم این جریان را نقد کنم. اما بحث بر سر دو چیز است: هنرمند می‌تواند هم سازنده باشد هم مخرب. من سعی کردم کاری کنم که بخشی از مردم را با ترانه‌هایم عاشق کنم. در دنیای اطراف ما خیلی از نارسایی‌ها وجود دارد. در ایران خودمان مسائل کمرشکن اقتصادی وجود دارد، حتی در دوره‌ای ارزش پول به‌طور ناگهانی تا  یک‌سوم کم شد، آدم‌ها به اندازه کافی ناراحت هستند. حالا آیا رواست که به‌عنوان یک هنرمند روی غم این مردم غم اضافه کنی؟ آقایی به من زنگ زد و گفت، در موسسه‌ای هستیم که بچه‌های سرطانی در آن مراقبت می‌شوند. می‌خواهیم آهنگ «طاقت‌بیار» شما را به کلیپ تبدیل کنیم چراکه «طاقت‌بیار» روی بچه‌ها اثر مثبت گذاشته است. اینجاست که من امیدوار می‌شوم. برای من جای خوشبختی است که ترانه‌ای خواندم که مردمم را امیدوار کرده است. روزهایم تلخ و سرد است اما باز هم این دوست‌داشتن وجود دارد. در سال‌های پس از بازگشتم به ایران سعی کردم عشق را از مادرم یاد بگیرم. همیشه گفته‌ام عاشق واقعی مادر است. حتی پدر نمی‌تواند مثل مادر باشد. چراکه مادر فرزندش را همان‌طور که هست، دوست دارد. بدترین شخصیت روی زمین هم که باشد، عاشقش است. صفت خدا یعنی بخشندگی را فقط در مادر می‌توان پیدا کرد. بیایید سعی کنیم اگر با کسی دوست می‌شویم یا ازدواج می‌کنیم و جدایی اتفاق می‌افتد، حرمت عشق را زیر پا نگذاریم. هنوز نمی‌توانم بفهمم ریختن اسید روی صورت کسی که او را دوست داشته‌ام، یعنی چه؟ نباید هم فکر کنیم بعد از فراغ و جدایی از آنها می‌میریم. چنین چیزی نیست. شاعر می‌گوید: «رسد آدمی به‌جایی که به‌جز خدا نبیند». آدمی می‌تواند همه‌چیز را در خودش حل کند. البته درصورتی که به منطق برسد. اما اگر منطق را کنار بگذاری، جبر زمان تو را مجبور به فراموشی خواهد کرد.
شخصا در خیلی از مسائل هیچ‌گاه به منطق نرسیدم ولی ناگهان اتفاقی افتاد و خودم را پیدا کردم. به این منطق رسیدم که سال‌هایی که درد و رنج می‌کشیدم، بیهوده بود. زمانی عاشق بودم و به مدت 3‌سال از فراغ جدایی هر روز گریه می‌کردم. اما یک فیلم نگاه کردم که دیالوگی داشت با این مضمون: «آیا اگر با هم بودید جدا نمی‌شدید؟!» یک لحظه فکر کردم و بعد گفتم خب چه شد که ما جدا شدیم و اگر جدا شدیم دیگر گریه‌کردن برای چیست؟ اگر این آدم هنوز هم در زندگی‌ام حضور داشت، امکان جدایی بعد از ازدواج آن‌هم با حضور بچه، وجود نداشت؟ دیدم امکانش بود. پس از آن، با منطقی که با آن مواجه شده بودم، خیلی راحت به زندگی‌ام ادامه دادم.


تعداد بازدید :  240