| فرهاد فهیمی |
1- سالها پیش که جوان دانشجویی بودم درحال تحصیل در خارج از پایتخت، یکی از حسرتهای بزرگ و همیشگیام از دست دادن اجرای نمایشهایی بود که در تهران روی صحنه میرفت و همزمان میشد با امتحانهای میان ترم یا استادهای سختگیری که به هیچ وجه غیبت از کلاس را برنمیتابیدند. خبرها را میخواندی که سمندریان، شهرستانی یا مرزبان فلان تئاتر را روی صحنه میبرند و افسوس میخوردی که چرا درسخوانتر نبودی تا در همان پایتخت محصل باشی و از دانشگاه یکراست بروی تئاترشهر و عیشت مدام باشد. آن روزها مثل این روزها نبود که اینترنت خیلی از قفلها را گشوده باشد. باید برای تهیه بلیت نمایشی تماشایی ساعتها قبل در صف میماندی و تازه شاید عاقبت دست از پا درازتر بازمیگشتی. اینطور نبود که با چند کلیک و از راه دور بشود قرار دورهمی تماشا گذاشت و نیمساعت قبل از اجرا پشت در حاضر بود. تا همین چندسال پیش همه چیز سخت بود و همین دشواریها تئاتر را خموده کرده بود.
2- تئاتر در ایران رفته رفته راه خودش را سوا کرد و به هنر خواص تبدیل شد. یعنی هر چه که فیلمهای پاپ کورن در تمام دههها بیش و کم حاضر بودهاند و موسیقی عوامپسند لحظهای از نواختن فروگذار نکرده، نمایشهای تخته حوضی و حتی تعزیهها رو به افول گذاشتند تا هنر نمایش روی صحنه برود در گنجه مخاطب خاص خود پنهان شود؛ محدود بماند در پایتخت و مهجور در نگاه اکثریت. چقدر نمایش همهفهم درخشان در دهههای گذشته روی صحنه رفت و کسی خبردار نشد و شوقی نیافرید و غبار از شانههای این هنر کلاسیک تکان نداد.
3- نزدیک به دو دهه قبل نمایش معرکه در معرکه، نوشته داوود میرباقری را سیاوش طهمورث در تهران به روی صحنه برد و بعدها طی یک تور خارجه، در آمریکا و اروپا به روی صحنه رفت. آن سالها سکه میرباقری در سینما و تلویزیون در اوج بود و نامش حتی اقبال یک نمایش را هم بلند میکرد. معرکه در معرکه دور دنیا را چرخید و در ایران به گمانم فقط شیرازیها خوشاقبال بودند تا این نمایش را از نزدیک تماشا کنند. دردناک نیست؟ سرزمین ما که گوشه گوشهاش خانه شعر و نثر و موسیقی است و بسیار هنرها که رگ و ریشهشان به جایی دورتر از پایتخت بازمیگردد اینک با کلاسیکترین شکل هنرهای هفتگانه، بیگانه تلقی میشود.
4- اجرای نمایش دختر یانکی در سالنهای خارج از پایتخت یک شروع فرخنده است؛ بسیار هیجانانگیز. بهخصوص در شهری که مرکز و مبدأ بسیاری از اولینهای عرصه فرهنگ بوده است. بیشک جوانهای رشت میدانند چه میگویم. تصور کنید که روزی خشکسالی و دروغ یا پروفسور بوبوس را در شیراز و اصفهان و اهواز روی صحنه ببینید. چه غوغایی خواهد بود وقتی پسیانی و کیانیان هزار کیلومتر دورتر از پایتخت نفس به نفس مخاطب مشتاق خود باشند. طی سالهای گذشته نمایشهای پرمخاطب زیادی در پایتخت روی صحنه رفته که با امکانات حداقلی و آکسسوار محدود جمع و جور اجرا شدهاند. واقعا حیف نیست که پهنه وسیع ایران زمین با این جمعیت که مشتاقان هنر بسیار دارد را محروم نگه داشت؟
5- این نقطه آغاز یک رخداد فرخنده است. همین که اجرای تئاتر استخواندار در دیگر شهرهای کشور هم باب شود بیش از همه برای هنر نمایش تولدی دوباره خواهد بود. علاوه بر گردش اقتصادی و رونق فرهنگی، بیشک هستند استعدادهای فراموششدهای که در اقصی نقاط کشور انگیزههای تازهای خواهند یافت. واقعا چطور میشود که این همه کنسرت با دردسرهای فراوان در شهرهای مختلف اجرا میشود و فیلمهای سینمایی برای اکران سالن کم میآورند اما تئاتر سالها و دهههاست که به خودش زحمت نداده تا بختش را در خارج از پایتخت بیازماید.
6- از بهنام تشکر و یکتا ناصر و بهرام تشکر باید سپاسگزار بود. نمایش دختر یانکی در شهرهای مختلفی اجرا شد و در ایستگاه آخر به رشت رسید. چه خوب میشود اگر این دغدغه در ذهن نامهای بزرگ عرصه تئاتر هم بیدار شود. چه خوب میشود اگر یکسال دیگر تماشاگران برای تماشای نمایشها هم در شهرهای مختلف صف بکشند. چه خوب میشود اگر تئاتر از این پوسته منزوی خود خارج شود و همه جای ایران را ببیند.
7- همیشه اولینها در کشورمان دردسرهایی دارد. تجربههای نخستین همواره پر از ناهماهنگی و هرج و مرج و ایرادهای ریز و درشت است ولی... دشوار هست اما قطعا شدنی است. بهخصوص در روزگاری که مدیریت فرهنگ کشور نگاه توسعهگرا و همراه دارد و بنا را بر حمایت گذاشته. پس چه فرصتی از این بهتر؟