| جمشید رضایی |
تا حالا شده وقت اضافه بیاورید و چند ساعتى وقت براى خودِ خودتان داشته باشید؟ یعنى آنقدرى که بتوانید بدون دغدغه دیر شدن کار دیگرى بنشینید و در آرامش بیندیشید یا حتى خیالبافى کنید؟ حالا مثل خیلى از موارد دیگر در زندگى مىتوانیم از یک زاویه دیگر به موضوع نگاه کنیم، اینکه چقدر کارها و نقشههاى سخت و ساده داشته و داریم که در همان حد فکر اولیه باقى ماندهاند. از کلاس سفالگرى که در نوجوانى مىخواستیم برویم تا تعویض خودرویی که هنوز بعد از 20سال زیر پایمان است، درحالیکه از دومین سال خریدش، یعنی درست 18سال پیش، قصد فروشش را داشتهایم! از خواندن کتابى که چند سال پیش از دوست عزیزى کادو گرفتهایم تا دیدن فلان سریال که هر بار کشوی میز را باز مىکنیم دیویدی آن بیرون میافتد، انگار که بگوید: «من را یادت رفته!» از تلفن به دوست دوران مدرسه که چندبار زنگ زده و با اینکه قلبا او را دوست داریم اما هربار به بهانهاى به اصطلاح «جور نشده» که با او تماس بگیریم، تا عیادت از فامیل بیماری که مىدانیم چند روزى بیشتر از حضورش در این دنیا باقى نمانده... اینها همه و همه کاملا شدنى و دست بر قضا بسیار سهل و ممتنعاند، اما با «کمهمتى» ما تبدیل شدهاند به حسرتهاى ریز و درشت و انبوهی از «اى کاش»هاى انجام نشده. چرا؟ چطور میشود که خودمان را باهوش یا دستکم عاقل میپنداریم و هر روز و هر هفته این همه مرگ دور و برمان میبینیم یا میشنویم اما باز فکر میکنیم وقتمان بینهایت است و تمامنشدنی! بیایید اینبار اگر میان همهمه مشغولیتهایمان، حتى یک ساعت وقت پیدا کردیم به فهرستمان نگاهی بیندازیم و ببینیم کدامهایش را تا پایان فصل یا نهایتا سال جارى مىتوانیم انجام دهیم. دوستى مىگفت: «کارهای بزرگ و خوب، انگیزههای بزرگ و خوب میخواد!» حقیقتا چه انگیزهاى مىتواند قوىتر از اراده و خواسته خود ما باشد؟ درست است که بهار گذشت و تابستان نیز در گذر است، اما خواندن این سخن از سعدی علیهرحمه، بیمناسبت نیست که «وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند / خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است». باشد که قدر لحظههایمان را بیشتر بدانیم.
پینوشت: تیتر مطلب اشاره به داستانی کهن دارد که فردی با یک پیاله ماست کنار دریا نشسته بود و میاندیشید اگر میتوانست با محتویات پیالهاش دریا را تبدیل به دوغ کند و بفروشد «چه میشد!»