شماره ۱۱۶۷ | ۱۳۹۶ يکشنبه ۱۸ تير
صفحه را ببند
کوچه دوم

| سیدجواد قضایی| روی مبل، خیره به تلویزیون، یک دستم را زده بودم زیر چانه و آن یکی دستم را به صورتم می‌کشیدم و پوست‌های خشک‌شده را جدا می‌کردم. توی یکی از تبلیغات‌ها خانومی که چهره‌اش دیده نمی‌شد ولی از صدایش معلوم بود زن زندگی است. با آب و تاب گفت: «آیا از چاله و چوله‌های سطح پوستتان ناراضی هستید؟» آرام گفتم: «بله!» خانوم با کمالات با هیجان بیشتری ادامه داد: «آیا از این‌که پوستتان به پوست کرگدن می‌ماند تا به پوست آدم، احساس شرم می‌کنید؟» دور و برم را نگاه کردم و گفتم: «آره عزیزم» خانوم داد زد: «آیا دلتان می‌خواهد از این بدبختی، خاک بر سری و قیافه حال به هم‌زن دربیایید؟» جلوی تلویزیون زانو زدم و گفتم: «به دادم برس.» تلفن را برداشتم و زنگ زدم به مسئول آگهی. همین که الو را گفتم، آقای پشت خط گفت: «بازم تویی؟ چرا وقتمو می‌گیری؟» گفتم: «فقط شماره تلفنشو بهم بده. به خدا ما تفاهم داریم.» گفت: «جون مادرت به کسی نگو، دیگه بهمون زنگ نمی‌زنن. صدای خانوم نیست، صدای خودمه که نازک کردم» گوشی را پرت کردم سمت دیوار.

 


تعداد بازدید :  492