فرشاد قربانپور| هاشم صباغیان نیاز به معرفی ندارد. او وزیر کشور در دولت مهندس بازرگان بود. حدود 80سال از سن او میگذرد و هنوز دغدغه حل مشکلات مردم را دارد. با او در مرکز خیریه معلولان وحدت در پاسداران قرار گذاشتم و مصاحبهام به این صورت انجام شد که بدون هیچ توضیحی در ادامه میخوانید.
این روزها دغدغه شما چیست؟
این روزها دغدغه من یک جهت نیست. متاسفانه ابعاد مختلفی و در جهات مختلفی است. دلیل آن هم مشکلات بسیار زیادی است که درحال حاضر در جامعه در همه ابعاد وجود دارد و شما هم شاهد آن هستید. مشکلاتی که بر جامعه ما حاکم است و دل هر کسی را میسوزاند. یکی از این مشکلات که همواره به آن فکر میکنم مشکل اقتصادی است که بسیاری از طبقات جامعه با گرفتاریهایی گریبانگیر هستند که آنها را از پای درمیآورد. از این گذشته یکی دیگر از دغدغههای من عدم اجرای قانون اساسی در کشور ما است. قانون اساسی ما آزادیهایی برای افراد درنظر گرفته است، اما متاسفانه نمیتوان از این آزادیها برخوردار شد. در همین راستا در بیشتر موارد از اجتماعات جلوگیری میشود. حال آنکه در قانون اساسی آمده که اجتماعاتی که مخل امنیت و آسایش عمومی نباشد، آزاد است. حال آنکه چندسال است هیچ اجتماعی در هیچ جا برگزار نمیشود. از این گذشته یکسری آسیب اجتماعی هم وجود دارد که با آماری که به شکل رسمی ارایه میشود میبینیم تا چه اندازه عمیق و دردناک است. اعتیاد و قاچاق ازجمله این موارد است.
این مسائل شما را دچار تاسف میکند؟
بله. بشدت تاسف میخورم. همیشه در زندگی شخصیام الگویی داشتم مبنی بر اینکه همواره بتوانم از منافع مردم دفاع کنم. امروزه منافع مردم رعایت نمیشود. از سویی محفل و محلی هم وجود ندارد که در آن بتوان از منافع مردم دفاع کرد. از اینرو بهعنوان یک ایرانی در این موارد دغدغه بسیاری داشتم و تاسف زیادی هم میخورم.
دغدغه شما در زندگی شخصی چیست؟
خدا را شکر که دغدغهای ندارم. 80 سال از عمرم میگذرد که 50 سال آن را در فعالیتهای سیاسی، اجتماعی، مردمی، خیریه و...
سپری کردهام.
چه چیزی سبب نگرانی شما میشود؟
دغدغههای من نگرانم میکند. نمیتوانیم به دفاع از خواستههای مردم بپردازیم. از سویی مرجعی نیست که به این حرفها رسیدگی کند تا به این ترتیب مشکلات مردم برطرف شود. به نظر من باید اجازه بدهند حرفها گفته شود و مسئولان کشور گوش بدهند. آنهایی که به درد میخورند، عمل کنند و آنهایی که به درد نمیخورند را توجه نکنند. اما اجازه نمیدهند حرفها گفته شود.
شما اهل کجا هستید؟
من اهل تهران هستم
کجای تهران؟
تهران تهران تهران.
یعنی چی؟
پدر و مادر من هر دو تهرانی بودند. پدر و مادر هر دوی آنها هم تهرانی بودند. همسر من هم همینطور است. من در نزدیک بازار تهران در خیابان خیام و پاچنار به دنیا آمدم. خانه ما در آنجا بود.
تولد شما چه زمانی است؟
من متولد 15فروردین 1316 هستم.
مدرسه شما کجا بود؟
دبستان را در مدرسه حافظ در همان بازار بودم. اما دبیرستان را در دو مدرسه امیرکبیر و مروی گذراندم.
دانشگاه چطور؟
در دانشکده فنی دانشگاه تهران راه و ساختمان خواندم و درسال تحصیلی 1339 و 1340 بود که فارغالتحصیل شدم. حدود 54سال پیش.
پدر شما چه کاره بود؟
پدر من تاجر بازار بود. نزدیک محل سکونت ما که سهراهی ارامنه بود مغازه داشت. او مشاغل مختلفی داشت. مدتی پارچهفروشی کرده و در کار قماش بود و بعد هم به دنبال واردات لوازم پلاستیکی مانند سفره و نایلون و... رفته بود.
شما در انجمنهای اسلامی فعالیت داشتید؟
من ازجمله موسسان انجمن اسلامی مدارس هستم. وقتی که دبیرستان بودیم در دبیرستان امیرکبیر معاونی به نام آقای ناظمی داشتیم. او بسیار با ما همراه بود. در همین دبیرستان بودیم که نخستین انجمن اسلامی مدارس را
تاسیس کردیم.
تحتتاثیر چه چیزی تاسیس کردید؟
اول اینکه مسلمان بودیم. مسلمان بهروز بودیم. دوم اینکه میدانستیم کار دستهجمعی تاثیر و نتیجه بسیار بهتری دارد. از اینرو پیشنهاد تاسیس انجمن اسلامی مدارس را دادیم که تاسیس شده و بعد توسعه هم پیدا کردیم. بعد در سال 1339 انجمن اسلامی دانشگاه تاسیس شد که به پیشنهاد مهندس بازرگان بود.
نخستین فعالیت سیاسی شما چه بود؟
نخستین فعالیت سیاسی من در جبهه ملی دوم بود. جبهه ملی دوم در سال 1339 تاسیس شد، در منزل آقای حاج نوروزعلی لباسچی که از تجار بازار بود. من در این دوره از جبهه ملی نماینده کمیته دانشگاه جبهه ملی بودم.
چه کسان دیگری در این کمیته بودند؟
مهرداد ارفعزاده و آقای رجایی هم بودند.
کدام رجایی؟
همین آقای رجایی که بعد نخستوزیر شدند. اینها عضو انجمنهای اسلامی دانشگاه در آن زمان بودند. فعالیت من در همین جبهه ملی ادامه داشت تا اینکه در سال 1342 نهضت آزادی تاسیس شد.
شما به نهضت پیوستید؟
بله. رفتم و عضو آن شدم. فعالیتهای سیاسی من پس از آن در همین چارچوب بود.
در کدام بخش فعالیت میکردید؟
من عضو کمیته دانشگاه نهضت آزادی شدم.
نهضت آزادی 15سال از فعالیت خود را در دوره شاه انجام داد و شما هم عضو آن بودید. در این دوره چقدر فشار امنیتی روی شما بود؟ ساواک چه برخوردی با شما داشت؟
من در دوره شاه چهار بار بازداشت شدم. در دوره شاه آزادی نبود. یکی از دلایل پیروزی انقلاب و شکلگیری آن هم همین بود، چراکه در آن زمان وضع اقتصادی مردم بد نبود، بهویژه که در سالهای آخر شاه خرج زیادی میکرد و وضع مردم بهتر شده بود و پول هم در اقتصاد وجود داشت. اما عامل اصلی انقلاب مسأله عدم آزادی بود. روزنامهها آزاد نبودند چیزی بنویسند. دستگیری و... به طرق مختلف وجود داشت.
حداقل و حداکثر دورههای بازداشت شما در پیش از انقلاب چه مدت بود؟
کمترین آنها یک هفته بود، حداکثر آن هم پنج ماه بود.
شما فارغالتحصیل راه و ساختمان یا عمران هستید. چقدر در رشته تحصیلی خودتان فعالیت داشتید؟
فعالیت زیادی داشتم. دو اقدام مهم من فعالیت در نقاط زلزلهزده خراسان بود. من از طرف وزارت مسکن و شهرسازی مسئول اجرای ساختمانهای نقاط زلزلهزده بودم.
کجا بود؟
گناباد، بیدخت، فردوس و...
فعالیت ساختمانی داشتید؟
بله. آثار و نتایج کار بسیار خوب بود. برای اینکه این نقاط را تقسیمبندی کرده و هر قسمت را به مجموعهای سپرده بودند. برای نمونه بخشی در دست مهندسی نیروی زمینی ارتش بود و بخشی در اختیار مهندسی نیروی هوایی و... در آنجا وزارت مسکن و شهرسازی بسیار خوب عمل کرد و مسئولیتش هم با من بود. این در زمان وزارت آقای دکتر نیکپی بود. دکتر نیکپی به من اختیار تام داده بود. سرعت کار بسیار خوب پیش میرفت.
همان که بعد شهردار تهران شد؟
بله. شاه آمد و از آنجا بازدید کرد و از نتیجه کار وزارت مسکن و شهرسازی راضی بود و همین سکوی پرش شد برای دکتر نیکپی که پس از وزارت مسکن و شهرسازی به شهرداری تهران برسد.
چه فعالیت دیگری داشتید؟
در شیراز، تهران و مشهد نیز فعالیتهای ساختمانی دیگری داشتم. ازجمله در تهران نخستین مجتمع انبوهسازی در ایران را بنده در بهجتآباد اجرا کردم که 14 برج 14 طبقه بود که همان آپارتمانهای بهجتآباد است. در آنجا زاغهنشینی و خرابهها بسیار زیاد بود. برای همین در آن منطقه این پروژه را اجرا کردیم.
شما کارمند بودید؟
بله، من کارمند وزارت مسکن و شهرسازی بودم و پس از دوره نخست مجلس که نماینده آن بودم، بازنشسته شدم.
چقدر حقوق میگیرید؟
2میلیونو200هزار تومان حقوق بازنشستگی میگیرم.
درآمد شما از همین محل تامین میشود؟
خیر. بنده دفتر مهندسی هم دارم که ساختمانسازی میکنیم. ساختمانسازی را ما بهصورت پیمان مدیریت انجام میدهیم، یعنی سرمایه از دیگران است و تنها اجرا از ما است. ما در قبال کاری که انجام میدهیم پورسانت میگیریم. این دفتر مهندسی را با سه نفر از دوستان همدوره دانشگاه اداره میکنیم. بخش دیگری از فعالیتهای من در کارهای عامالمنفعه است. این کارها هم روی معلولان است. یکی همین مرکز وحدت، یکی هم مرکز معلولان شهرک غرب و یکی هم مرکز معلولان پاکدشت است. در برخی از مراکز به صورت مستقیم حضور دارم و در برخی هم تنها مشاوره میدهم.
هزینه این مراکز به چه صورتی تامین میشود؟
هر کدام از راهی تامین میشود. همین مرکز معلولان وحدت حدود 40سال است که دایر بوده، اما من حدود 10سال است که با اینها همکاری دارم. این مرکز هیچگونه کمکی از دولت دریافت نمیکند. تمام هزینههای آن از سوی مردم خیر تامین میشود. مردم وقتی به اینجا آمده و وضع را مشاهده میکنند، معمولا اقدام به کمک میکنند. البته شاید گفتنی باشد که بگویم یارانههایی که به همه مردم ایران تعلق میگیرد را برای این کودکان نیز دریافت میکنیم. شکر میکنیم که با هزینه زیادی که داریم همیشه توانستیم این هزینهها را تامین کنیم. این را بدانیم که معلول ذهنی نیاز به مراقبت شبانهروزی دارد. بیش از 200معلول در اینجا داریم و هزینه آنها هم هر ماه حدود یکمیلیونو300هزار تومان است.
آیا شده است پول کم بیاورید؟
نه به آن صورت. ممکن است زمان پرداخت حقوق ماهانه پول کم داشته باشیم که از برخی خیرین پول قرض گرفته و پس از مدتی به آنها برمیگردانیم. در اینجا حوادثی میبینیم که گاهی حضور خدا را حس میکنیم. برای نمونه سال گذشته برای پرداخت حقوق دچار مشکل شدیم و قرار بود از یکی از خیرین پول قرض بگیریم. اما همان روز کسی آمد و 100میلیون تومان به ما کمک کرد.
آقای صباغیان شما مسئول کمیته استقبال از امام بودید؟
بله.
چطور شد شما مسئول شدید؟
این هم حکایتی دارد. وقتی قرار شد امام به ایران بیایند، به ما اطلاع دادند. ما هم کمیتهای تشکیل دادیم که در آن از گروهها و احزاب مختلف نمایندهای در این کمیته حضور داشت. من از طرف نهضت آزادی بودم. مرحوم مطهری از سوی جامعه روحانیت بود. آقای شاهحسینی از محلات بود. آقای تهرانچی از جوانان بود و... در این کمیته انتخاباتی انجام شد و رئیس مشخص شد که آقای مطهری بود و من هم نایبرئیس شدم. سخنگو و... هم تعیین شد. بیشتر کارها روی دوش من بود. اساسا کارهای اجرایی در دست من بود. از اینرو مرحوم مطهری که عضو شورای انقلاب بود به من گفت کارش در شورای انقلاب زیاد است و خودت کار را ادامه بده. از اینرو در یکی از جلسات آمده و مسأله را اعلام کرد و از آن لحظه به بعد من که نایبرئیس بودم بهعنوان رئیس به کار ادامه دادم.
کمیته استقبال یکسری برنامهها را تنظیم کرده بود، اما در ادامه تغییراتی ایجاد شد. تا چه حد برنامههای شما
اجرا شد؟
تا حدی کارها براساس برنامهریزی ما پیش رفت. برای نمونه در خود فرودگاه طوری تنظیم کرده بودیم که ردیف افراد درست باشد. ردیف روحانیون، ردیف رهبران سیاسی و... که آقا بیایند و رد شوند. همه مسئولیتها را نیز تقسیم کرده بودیم. قرار شد وقتی هواپیما نشست من و آقای مطهری به داخل برویم و به آقا خیرمقدم بگوییم. از سویی با پلیس صحبت کرده بودیم تا یکبهیک گذرنامهها را نگیرد و مهر نکند، بلکه ما همه را یکجا برای مهر تحویل بدهیم و آنها هم پس از مهر زدن به ما پس بدهند که همینطور هم شد. من رفتم و گذرنامهها را گرفتم و به پلیس دادم و پس از آن هم به داخل هواپیما بردم و تحویل دادم تا به افراد بدهند. من و آقای مطهری که داخل هواپیما رفتیم و خیرمقدم گفتیم، آقای مطهری بنده را معرفی کردند. آقا هم برایم دعایی کرد.
چه دعایی؟
یادم نیست. مثل اینکه برایم آرزوی توفیق کرده بود.
از ادامه برنامه بگویید؟
بله. خودرویی برای حملونقل انتخاب کردیم.
همان بلیزر؟
بله. قرار بود ضدگلوله باشد که تا حدی هم شده بود. بعد که از هواپیما بیرون آمدم، متوجه شدم که یک خودرو بنز هم آنجا هست و آقا در صندلی جلویی آن بنز نشسته است و آقای خلخالی هم راننده آن است. من رفتم در را باز کردم و بلیزر را نشان دادم و گفتم این خودرو برای شما در نظر گرفته شده است که ایشان پیاده شد و سوار آن شدند.
شما هم سوار بلیزر شدید؟
خیر. پیشبینی شده بود که در عقب آن بلیزر من و مرحوم احمدآقا و آقای مطهری بنشینیم. اما آقا گفتند من محذورم و تنها احمد بنشیند.
چرا؟
به گمانم دوست نداشت آقای مطهری در آن بنشیند. وقتی آقا حرکت کردند دیگر مردم اجازه ندادند کارها پیش بروند.
ارتباط شما چگونه بود؟
ما از طریق اداره برق بیسیم در تعداد زیاد گرفته بودیم که بیسیم مرکزی در دست من بود تا به این صورت با دیگر عوامل صحبت کنیم.
بهشت زهرا در برنامه شما بود؟
بله. بود. مدرسه رفاه هم بود.
دانشگاه تهران هم در برنامه شما بود؟
بله بود، اما نشد.
بالگرد چطور؟ شما تعیین کرده بودید؟
بله. هماهنگی بالگرد با ما بود. ما بالگرد را قبلا آورده بودیم و برای نشستن روی مدرسه رفاه آزمایش شده بود. یکسری سیمهای برق مانع از نشستن بودند که اداره برق همه آنها را جمعآوری کرد تا بالگرد بتواند بنشیند. اما در روز 12بهمن وقتی بالگرد از بهشتزهرا به مدرسه آمد تا بنشیند، مردم چنان ازدحام کرده بودند که امکان نشستن نبود. برای همین خلبان آن که میدانست روی بیمارستان هزار تختخوابی هم امکان نشستن وجود دارد، به آنجا رفته و فرود آمد و سپس آقا منزل یکی از پزشکان همان بیمارستان رفتند.
آقای محمدرضا طالقانی روایت دیگری دارد. گویا امام برای نماز به منزل یکی از روحانیون و شاید منزل برادرشان آیتالله پسندیده میرود؟
اینطور نیست. یکی از پزشکان ایشان را شناختند و ایشان را به منزلشان بردند. ما اصلا تا حدود ساعت 4 نمیدانستیم امام کجا هستند. حدود چهار عصر بود که آقای ناطقنوری که در بالگرد بود به من زنگ زد و ماجرا را تعریف کرد که کجا هستند.
شما خودتان را فرزند انقلاب میدانید؟
بله.
بهنظر شما انقلاب فرزندان خودش را میخورد؟
این تز مائو بود. به نظر من انقلاب همه فرزندان خود را نمیخورد.
اما شما هم عملا مغضوب شدید؟
بله. با این حال همه فرزندان انقلاب خورده نشدهاند.
چطور شد شما وزیر شدید؟
من در مدرسه رفاه بهعنوان رئیس دفتر نخستوزیر که مهندس بازرگان شده بود، معرفی شدم. در همان مدرسه رفاه مستقر شدیم. پس از آن نیز به ساختمان نخستوزیری آمدیم. البته به آن کاخ نخستوزیری که هویدا و دیگران حضور داشتند، نرفتیم. جو انقلابی اجازه نمیداد به آن کاخ برویم. برای همین به ساختمان چهار طبقه اداری رفتیم. مهندس بازرگان در طبقه دوم مستقر شدند. در اینجا دیگر رسمی شده بود و من معاون انتقال نخستوزیر شدم. حجم کاری من هم بسیار زیاد بود. باید یکسری از دستگاههای اداری را منحل میکردم. مانند وزارت دربار، سازمان شاهنشاهی، حزب رستاخیر و... در کابینه آقای صدر حاجسیدجوادی وزیر کشور شدند. اما ایشان نمیتوانست ادامه دهد، از اینرو مهندس بازرگان اقدام به ترمیم کابینه کرده و به من پیشنهاد کردند که وزارت کشور را بپذیرم. من هم پذیرفتم. برای من مهم نبود که در کجا حضور داشته باشم و چه کاری کنم. اما شرایطی داشتم برای پذیرش.
چه شرایطی؟
در آن زمان نخستوزیر کسی را بهعنوان وزیر به شورای انقلاب پیشنهاد میداد و شورای انقلاب تصویب کرده و به امام میدادند و امام حکم وزارت را صادر میکرد. شرط من این بود که پیش از پذیرش خدمت امام بروم و با ایشان صحبت کنم. خدمتشان رسیدم. در قم بودند. شرایطم را گفتم. شرایطم درباره یکسری خواستههای افراد و سلایق بود. من به ایشان گفتم به شرطی وزیر میشوم که خودم تصمیم بگیرم و کسی نتواند برای خواستهاش روی من فشار بیاورد. ایشان هم پذیرفتند. من به ایشان استان فارس را نمونه آوردم که در آنجا، هم آقای محلاتی حضور داشتند و هم آقای ربانی شیرازی و هم قشقاییها. به امام گفتم من برای انتصاب مسئولان استان فارس نمیتوانم به سلیقه همه اینها توجه کنم. به ایشان گفتم نمیتوانم ببینم که در کارم دخالت کنند. بنابراین اختیار تام میخواهم. امام پذیرفت و من هم وزیر شدم.
شما انتخابات مجلس خبرگان را برگزار کردید؟
بله. به نظر من این انتخابات بهترین، آزادترین و سالمترین انتخاباتی بود که در 40سال گذشته برگزار شد.
دولت موقت چرا استعفا داد؟
ما اصلا خبر نداشتیم. ما در کردستان بودیم و در هیأت کردستان حضور داشتیم. همان هیأتی که کردها به آن گفتند هیأت حسننیت. از نظر ما هیأت حل مسائل کردستان بود. دولت وقتی استعفا داد، امام از هیأت میخواهد که کارش را ادامه دهد. مهندس بازرگان پیش از آن هم استعفا داده بود که آقا نپذیرفته بودند. اما این اواخر هیچ کنترلی در دست دولت نبود. این نامه استعفا را مرحوم بهشتی و باهنر به قم میبرند. اما امام میخواهد که استعفا ندهند، چراکه قصد حمایت از دولت را دارند. آقای بهشتی و باهنر هم برمیگردند به تهران تا به مهندس بازرگان خبر دهند، استعفا پذیرفته نشد. اما در راه که میآمدند، در رادیو شنیدند که دولت استعفا داده است. مهندس بازرگان نامه استعفا را به آقای ابوالفضل بازرگان داد تا به صداوسیما برده و اعلام شود. اینجا بود که دیگر امام استعفا را پذیرفتند، اما همچنان از مهندس بازرگان خواستند بماند و رئیس شورای انقلاب باشد.
تا وقتی مهندس بازرگان حضور داشتند، امام در قم بودند؟
در قم بودند، اما به دلیل مشکل قلبی و نیاز به مراقبتهای پزشکی به تهران میآمدند.
گفته میشود مهندس بازرگان از امام خواسته بودند که به تهران بیاید و در مقابل تندرویها از دولت حمایت کند؟
خواسته بودند که از دولت حمایت کند، اما در اینکه درخواست کند امام به تهران بیاید، من چیزی نشنیدم. تصور میکنم حرف درستی نباشد.
شما وزیر کشورشدید. از آسانسور وزیر استفاده میکردید؟
خیر.
چرا؟
نمیخواستیم متهم به طاغوتیشدن باشیم. از سویی نیاز هم نبود. از همان آسانسور عمومی هم میشد استفاده شود.
وزارت کشور کجا بود؟
شهرداری فعلی تهران بود.
اما گویا آن آسانسور را دستور دادید که فعالیت کند؟
بله. جریان این بود که یکسری کارها در حزب جمهوری و توسط افراد دیگر انجام میشد که دولت را دچار مشکل میکرد. از اینرو ما خواسته بودیم چند نفر از آقایون بهعنوان معاون وزیر منصوب شده و در هیأت دولت هم با حق را حضور داشته باشند. از اینرو آقای مهدویکنی که مسئول کمیته و آقای هاشمیرفسنجانی که مسئول سپاه بودند بهعنوان معاونان من در وزارت کشور انتخاب میشوند. آیتالله خامنهای هم معاون وزیر دفاع شدند و آقای باهنر هم معاون وزیر آموزشوپرورش. در وزارت کشور برای آقای هاشمی اتفاقی میافتد. یکسری از خانمهای زرنگ و شیطان آنجا برای ایشان برنامه استقبال از آسانسور را گذاشتند، در زمانی که هنوز حجاب هم اجباری نشده بود. از اینرو آقای هاشمی خواستند آن آسانسور را فعال کنیم و ایشان از آن آسانسور استفاده کند تا از دست این خانمها راحت شود.
شما چه کتابهایی میخوانید؟
تاریخی و اعتقادی. مانند قرآن و تفاسیر و احادیث و...
اهل سفر هستید؟
بله.
آخرینجا کجا رفتید؟
خارج نمیتوانم بروم. از سویی به دلیل دیسک گردن جایی که هواپیما نداشته باشد نمیتوانم بروم. بهطورکلی سفرهای شمال و جنوب و مشهد و... رفتهام.
چهکاری دوست داشتید انجام دهید اما انجام ندادید؟
هر چه دوست داشتم انجام دهم را انجام دادهام.
چه کاری انجام دادید که دوست نداشتید یا پشیمان شدید؟
کارها اینگونه است که همه چیز آن راضیکننده نیست.
مهمترین پشیمانی شما در زندگی چیست؟
پشیمانیای ندارم.
عاشق شدید؟
یک بار عاشق شدم و ازدواج کردم، همان کافی است.
چه زمانی ازدواج کردید؟
سال 1349.
اهل سینما هستید؟
بله.
علاقهمندی شخصی شما چیست؟
من اصلا وقت ندارم که به علاقهمندیهایم برسم.
از چه میترسید؟
از حل نشدن مشکلات کشور قبل از پایان زندگی من.
مرگ یعنی چه؟
یعنی پایان این دنیا. من جزو کسانی هستم که اعتقاد دارم به دنیای دیگری میرویم که آن دنیا بسیار مهمتر از این دنیاست.