صادق رضازاده| گلشیریِ داستاننویس وقتی بهرام صادقی مُرد، خطاب به آنها که برای خاکسپاریاش آمده بودند، گفت: «با کمال شعف به اطلاع دوستان و آشنایان میرساند که بهرام صادقی زنده است. بله، زنده و حی و حاضر...» حالا هم کوروش اسدی شاگرد و یارِ گلشیری به او پیوسته است. میرود تا داستان بخواند و بنویسد. او که از نسل همان نویسندگانیست که «جلسات پنجشنبه» و داستانخوانی در جمع گلشیری را درک کرده بود و آموخته از استاد و از آن نسل است که سخت مینوشت و با احتیاطِ زیاد در سیطره بر زبان کار میکرد. نویسنده وسواسیای که ویراستاربودن، او را به تلخیای در چاپ و نشر داستانهایش کشانیده بود. 18 مرداد 1396 که بیاید او 54سالش میشود. با چند مجموعه داستان و رمان. پوکهباز، باغ ملی، پایان محل روییت است، گنبد کبود و این آخری، رمانِ کوچه ابرهای گمشده که بعد از 7سال چاپ شد را باید گذاشت کنارِ آنها. قفسهای جداگانه برای نویسندهای صاحب سبک. متولدِ آبادان و مانند دیگر قصهنویسان جنوبی ادبیات ایران، متاثر از محیط. ملهمشده از فضایی که در آن رشد و پرورش یافته است. فضایِ جنگآلود و مصیبتزده. از نسل جديد قصهنويسان جنوبي به حساب میآید. داستانهاي او در ابتدا متاثر از زبان و فضاسازي داستاننويسيِ مدرنِ جنوب است اما زبانِ او شکسته میشود حالتی بینابین به خود میگیرد و به گلشیری میگراید، اما مقلد نیست. از معدود داستاننویسانِ دهه و 80 و 90 ایران است که در داستانهایش به دنبال ساخت مؤلفههای جدید و خاص است. خاصِ اسدی. موردی که زبان داستانهای او را از همنسلانش جدا میکند. او با نثری شاعرانه تمام عناصر، صداها و تمام هرجومرجهای ذهن را به بیرون پَرت میکند تا پِرت نشوند. نظم بگیرند و از ساماندهیِ این ذهن مغشوش و مشوش است که صدایِ خاصِ او بلند میشود. متنخوان را به جستوجو در میانِ شخصیتهایی وا میدارد که سرگشتگی و حیرانی در آن فضا و زمان خصیصه اصلی آنهاست. مصیبت شاعرانه یعنی عزا آنجا که حالت شاعرانهای به خود بگیرد را هم باید در مؤلفههای داستاننویسی او جستوجو کرد. کوروش اسدی با طرز روایت داستانهایش از دیگر نویسندگان فاصله میگرفت و نبوغ خود را در نگاشتن روایت و پرداختن به داستان با کمک ترسیم فضای وهمآلود و به قول خودش «جنونزده» درمعرض خواندن میگذاشت. نبوغی بعید در اسدی وجود داشت که در تمام کارهایش نمایان بود. متن، پررنگترین حاشیه داستانهای او بود. و سکوت، پرصداترین بازیگر. زمان امانِ او را برید. باور نمیخواهد که او رفته است. رفتن مردی که عینکش را انداخته روی سینهاش و به دیواری آجری در کوچهای باریک تکیه داده است.
وقتی از کوروش اسدی چیزی میبینیم
و میخوانیم این تاریخها یادمان میآید:
(18مرداد 1343 – 3تیر 1395)