پارهای باورها از گذشتههای دور در میان تودههای جامعه ایران وجود داشته که ریشهای مشخص برای آنها نمیتوان جست؛ عبدالله مستوفی، کارگزار دولتی در روزگاران قاجار و پهلوی اول و نگارنده کتاب «شرح زندگانی من» لابهلای روایت خاطرههای درگذشت پدرش، از یک «رسم عجيب و تصادف عجيب» سخن میراند «اول شب كه از مجلس ختم بخانه آمديم، مادرم بمن گفت باقلاي پخته ميخوري؟ من خيلي تعجب كردم كه در اين ميان كه همه سرشان گرم عزاداري بوده است، كي بفكر افتاده كه از باقلافروش نطنزي ... باقلا خريداري كند؟ ولي از اين پيشنهاد بدم نيامد و اظهار ميل كردم بعد از چند دقيقه يك قاب بزرگ پر از باقلا روي كرسي جلو من گذاشتند، بر تعجبم افزود، پرسيدم اين باقلا را در خانه پختهاند؟ مادرم گفت ما نپختهايم از خانه ميرزا مهدي همسايه دست راست چهار پنج قاب بزرگ براي ما آوردهاند. گفتم ما با اين خانواده از اين هلوگلبازيها نداشتيم چه شده است كه اين زحمت را بخود دادهاند؟ گفت من هم بيخبر بودم بعد از آنكه اين باقلا را آوردند معلوم شد هروقت سوم ختم كسي بجمعه بيفتد رسم است از خانه دست راست (در صورتيكه رو بقبله و جنوب بايستند) باقلاي تازه يا خشك ميپزند و براي اهل خانه صاحبعزا ميفرستند. ننه زهرا [دایه خانوادگی مستوفی] حاضر بود گفت بلي! اين رسم در تمام شهر معمول است. براي همسايه دست چپ خانه ما هم اين اتفاق افتاد روز جمعه براي آنها باقلاي پخته فرستاديم». او سپس نگرش خود را نسبت به این رسم شگفت بیان میدارد «تفقد از اهل خانه در واقعه موت در شرع اسلام خيلي توصيه شده است ولي فرستادن باقلاي پخته بشرط اينكه سوم ختم بجمعه بيفتد آنهم از طرف همسايه دست راست، هيچ عنوان و وجهي ندارد. من هم دل و دماغ ورود در اين مبحث را با ننه زهرا نداشتم، او هم چون موقع را مناسب نديد، وارد توضيح بيشتري نشد و حكمت اين رسم بر من مجهول ماند».