شماره ۱۱۵۱ | ۱۳۹۶ يکشنبه ۲۸ خرداد
صفحه را ببند
آرتور کریستن‌سن، فرنگی‌مآبی و ماجراهای جعفرخان
سنت و تجدد؛ دو راه موازی

آرتور کریستن‌سن، ایران‌شناس بزرگ دانمارکی، از پژوهشگران اروپایی به شمار می‌آید که به پدیده «تجدد» در ایران اواخر دوره قاجار و و روزگار پهلوی اول توجه کرده است. او در کتاب ارزشمند «طرح مختصری از فرهنگ ایران» از پاره‌ای جوانان ایرانی در واپسین سال‌های سده 19 میلادی یاد می‌کند که «با لباس و اطوار اروپائی، هموطنان معمولی خود را تحریک میکردند». آنان همچنین در کنار «لباس و شکل ظاهر» می‌کوشیدند «طرز فکر اروپائی خود را نیز به خود و اطرافیان تحمیل کنند». کریستن‌سن هرچند این کار را «خیلی مشکل و حتی غیر ممکن» می‌پندارد اما یادآور می‌شود «پس از چندی تعداد این جوانها زیاد شد». ایران‌شناس دانمارکی، روزگار آن جوانان را چنین به تصویر می‌کشد «از تحصیلات خود با خودخواهی لاف میزدند و به هموطنان بیسواد خود با حقارت نگاه میکردند». چنین رفتاری اما حتما از سوی جامعه سنتی ایران بی‌پاسخ نمی‌مانده است «این هموطنان بیسواد هم آنها را به مسخره میگرفتند. ایرانیهای معمولی به آنهائی که پس از چند سال اقامت در اروپا به ایران مراجعت میکردند لقب (فرنگ‌مآب) داده بودند، که در اوائل معنی واقعیش بود: (میمون مقلد)». فرنگی‌مآبی که یکی از پدیده‌های فرآیند تجدد در تاریخ ایران معاصر به شمار می‌آمد، در ادبیات آن روزگار نیز نمود یافته است. نمایش‌نامه کمدی «جعفرخان از فرنگ برگشته»، اثر حسن مقدم یکی از بازتاب‌های آن پدیده به شمار می‌آید که در روزگار پهلوی اول در تبیین وضعیت پیش‌آمده میان متجددان و سنت‌گرایان بسیار کارآمد است. آرتور کریستن‌سن روایتی جذاب در این‌باره دارد «در این کمدی جعفرخان، پس از 9 سال اقامت و تحصیل در پاریس، به طهران برمیگردد. مادر، عمو و نوکر قدیمی خانه‌اش به پیشواز او میآیند». ایران‌شناس دانمارکی، این سه شخصیت را نماینده یکی از گروه‌های اجتماعی ایران برمی‌شمرد «اولی یک زن ساده و معتقد به رسوم قدیمی است. دومی خرافاتی است و سومی معتقد است هرچه که ایرانی است از خارجی بهتر است». این چندگانگی‌ها هرچند وضعیتی خنده‌دار پدید می‌آورند اما در واقع بازتابانده رویارویی‌های سنت و تجدد در تاریخ معاصر ایران به شمار می‌آیند «مادر و عموی جعفرخان، بدون اینکه نظر او را سوال کنند، قرار گذاشته‌اند که دختر عمویش زینت را به ازدواج او درآورند». کریستن‌سن، نگرش دو سوی این ماجرا را به روایت نمایش‌نامه به تصویر می‌کشد؛ آنجا که جعفرخان می‌گوید «خوب، این یکی دو سه روز اول، بگذار هرچه دلشان میخواهد بکنند، من بالاخره آنها را به انسان متمدن تبدیل میکنم. ... در اینجا مادر جعفرخان وارد میشود و یک دعا به گردنش آویزان میکند. عمویش هم یک طلسم به بازویش میبندد. سپس همگی به زیرزمین میروند تا، بین لباسهای کهنه، یک سرداری پیدا کنند. در صحنه‌ای دیگر مادر جعفرخان وارد میشود و یک فنجان کاکائو روی سینی برای پسرش میآورد. عمو که خیلی عصبانی است با اعتراض میگوید: - دیگر بس است! جوان را نباید اینقدر لوس و نونور بار آورد. مثل اینکه فاسد کردن او در فرنگستان کافی نیست! ما تصمیم گرفتیم زینت را به عقد او درآوریم. ولی اگر روش زندگی خود را عوض نکند، چطور این دو میتوانند با هم زندگی کنند؟ از همان روز اول ازدواج، طفلک دختر به هزار بدبختی میفتد. جعفرخان حتما به او دستور میدهد، تو باید روی تختخواب بخوابی، تو باید روی میز غذا بخوری، تو نباید جلوی سایرین عاروق بزنی، تو باید دندانهای خودت را مسواک بزنی، و اینجور چیزها ... من هیچوقت تحمل نمیکنم که دخترم زینت به اینصورت بدبخت بشود!». آرتور کریستن‌سن پایان نمایش‌نامه کمدی «جعفرخان از فرنگ برگشته» را همچون دو راه موازی می‌بیند که هریک به سویی می‌روند «در آخر، جعفرخان که امیدوار بود با دیپلماسی تالیران خانواده‌ خود را متمدن کند، از این کوشش بیهوده صرفنظر میکند، چمدان خود را میبندد و دوباره به اروپا برمیگردد و کمدی به این صورت به پایان میرسد».


تعداد بازدید :  278